هر سال اسفند ماه ، کارشهرداری ها در هر شهری ، چند برابر میشود . قبل از اسفند که بهمن ماه است و ما همیشه خودمان را برای جشن شکوهمند پیروزی انقلاب عزیزمان آماده میکنیم .
در حقیقت دو ماه آخر سال برای هر شهرداری در ایران به نوعی طوفان ازدحام کار است ، هرچند که من باور دارم که زندگی ما یک رشته درس هایی است که ما به آنها نیاز داریم و به بهترین وجهی برایمان اتفاق می افتد .
درسها به طور مستمر به ما عرضه میشوند و تا زمانی که ما این درس ها را خوب یاد نگیریم ، مجبور هستیم دوباره و دوباره ….. آنها را سر راهمان ببینیم . چه خوشمان بیاید چه نیاید ، در هر صورت اتفاق می افتد . چه مسئولیت را بپذیریم ، و یا ادعا کنیم که قربانی هستیم و یا به آنها توجه نکنیم و توجیه بیاوریم ، این وقایع اتفاق خواهد افتاد.
اگر تمام روز و هفته و ماه حالمان بد است ، احتمالاً درسی را نادیده گرفتیم . وقتی مرتب حال خوبمان – آرامشمان – دوستان خوبمان و…. را از دست میدهیم ، این امر نشانه ای است از این که ما توجه و مراقبه نکرده ایم .
مثل این است که بعضیها میگویند « من مشکلات قدیمی یکسانی را ، با روشهای متفاوتی تجربه می کنم » .
ما به این دنیا نیامده ایم که دربرابر سختی ها منفعل شویم ، بلکه به دنیا آمده ایم تا درس بگیریم و بزرگ باشیم . و جالب اینجاست که هر واقعه ای توانایی متحول کردن ما را دارد و بدبیاری ها ، عالی ترین توانایی را در تغییر افکار ما دارند .
_ عید امسال نیز برای من بدین گونه بود . ازدحام کار در اسفندماه با حضور کرونا ، تبدیل به یک فاجعهای جهانی شد و خواب و خوراک را از همه گرفت . قرنطینه اجباری کرونایی و حفظ نظم و امنیت اجتماعی و فردی شهر ، کار را برای تمامی مسئولین بیش از پیش سخت و طاقتفرسا می کرد .
وظیفه ما بسیار خطیر بود چون باید همچنان که وظایف عمومی شهر را داشته باشیم و همان عزیزان و زحمتکشانی که همکاران من هستند بجای اینکه بعدازظهر ها برای استراحت به خانه بروند باید دوباره شبها برای جنگ شبانه با ویروس منحوس بیرون بیایند و شهر را تمیز و ضدعفونی برای قدمگاه مردم نازنینمان کنند
چقدر ما خوشبختیم که خدا این تلاشهای ما را میبیند
چه زیبایی از این قشنگتر برای من و همکاران و پاکبانان مهربان که ساز مسحور کننده آنها خَش وخش جارویشان است
به به – چه صدای دلنوازی از نسیم خادمی – به به
بگذریم چون این خود وادی مصفایی دارد
_ در حقیقت ما در یک جنگ نابرابر با کرونا بودیم . او ما را میدید و ماهرانه مستتر بود . و این کار را برای ما انسانها سخت میکرد . دشمن نامرئی که بجز مراقبه ، با هیچ سلاح دیگری نمی شد به جنگش رفت .
_ خط مقدم را پزشکان و پرستاران و کلاً کادر درمانی داشتند و ما مسئولین به عنوان عقبه خط مقدم و حلقه ارتباطی بین مردم و کادر درمانی ، کاری بسیار سخت و صعب را عهدهدار بودیم .
_ روزهایی پر از بیم و امید ، روزهایی با دیدن جنازه و شیون و زاری ،روزهایی پر از احساس کمبود و نبود و …، روزهایی پر از تنهایی در علاج این بلای منحوس را دیدم ……. اما تنها یک چیز مرا بر آن داشت ، تا امیدوار باشم و امیدوار بمانم ……
و آن چیزی نبود ، بجز امید به خداوند منان و دعای بزرگان و دل شکستگان و اینکه باور داشتم و دارم که : هر واقعه ، هدفی دارد و می بایستی در یابم که چرا به این تجربه احتیاج دارم و باید بتوانم بر آن غلبه کنم ، چون امروز قسمتی از مهار شیطنت این بلای منحوس بدستان ماست
پس باید از یکایک تلاشهای موفقمان تجربه بگیریم تا دیگر به آن درس احتیاجی نداشته باشم.
ادامه دارد….
داود دارابی – شهردار خرمشهر – فروردین ۱۳۹۹