اعجاز خورشید و کارون؛ نگاهی به «خوزیّات» مهدی اخوان‌ثالث

علی یاری
تاریخ انتشار: دوشنبه 13 شهریور 1402 | 17:34 ب.ظ
اعجاز خورشید و کارون؛  نگاهی به «خوزیّات» مهدی اخوان‌ثالث زمان مطالعه: ۸ دقیقه مطلب حاضر درنگی است بر زمانی که زنده‌یاد مهدی اخوان‌ثالث (شاعر) در خوزستان روزگار می‌گذراند و متاثر و ملهم از حال‌وهوای این استان شعر می‌سرود. علی یاری (شاعر و منتقد ادبی) در این یادداشت «خوزیّات» اخوان‌ثالث (م.امید) را به مناسبت سالمرگ او در این ماه کاویده  است: در دهه‌های ۳۰ تا ۵۰ سده گذشته برخی […]
زمان مطالعه: ۸ دقیقه

مطلب حاضر درنگی است بر زمانی که زنده‌یاد مهدی اخوان‌ثالث (شاعر) در خوزستان روزگار می‌گذراند و متاثر و ملهم از حال‌وهوای این استان شعر می‌سرود.

علی یاری (شاعر و منتقد ادبی) در این یادداشت «خوزیّات» اخوان‌ثالث (م.امید) را به مناسبت سالمرگ او در این ماه کاویده  است:


در دهه‌های ۳۰ تا ۵۰ سده گذشته برخی از اهل فرهنگ و هنر ایران، از جمله شاعرانی مانند مهدی اخوان‌ثالث و م. آزاد به دلایل کاری مدتی را در خوزستان، به سر برده‌اند و تصویرهایی از روزگار اقامت آنان در آنجا در سروده‌های این سخن‌وران بازتاب یافته است.

مهدی اخوان‌ثالث (۱۰اسفند ۱۳۰۷ مشهد ـ چهار شهریور ۱۳۶۹ تهران) هم بین سال‌های ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۴ در آبادان زیسته است. اقامت او در آبادان در پی قراردادی بود که تلویزیون ملّی بسته بود تا برای سازمان رادیو و تلویزیون این شهر برنامه بسازد. دوره زندگی‌اش در آبادان مقارن است با اوج سختگی و پختگی زبان و بیان اخوان. یعنی در این سال‌ها آن سبک روایی با تعبیرها و ترکیب‌های نوساخت او به غایت پختگی رسیده بوده است.

سال‌ها پس از درگذشت اخوان، دفتر شعری از او با نام «منظومه بلند سواحلی و خوزیّات» (نشر زمستان: ۱۳۸۱) منتشر شد. منظومه سواحلی مجموعه‌ای است از چند شعر با عنوان‌هایی جداگانه که هر کدام می‌تواند حیات مستقلی هم داشته باشد. اخوان در این شعرها از خوزستان به هستی نگریسته است. در اغلب بخش‌های این منظومه، بافت شعر با واژه‌ها یا ترکیب‌هایی مانند ساحل، دریا، موج، مرغ دریایی، نخلستان، ماهی و میگو، ناخدا شرجی، زلال مدّی حفّار (نهر حفّار یا نهر عضدی، مسیری دست‌کند که کارون را به اروندرود پیوند می‌دهد)، عربدختر، کُنار، اروند، کارون، کرخه و شطّ و جز آن آمیخته است. اخوان با آنکه به منظومه سواحلی رنگ‌وبوی خوزستان داده و برخی از بندها رنگی اقلیمی گرفته است: «عصر تنگی بود و ما در طول نخلستان/ رو به شط، با سایه‌مان پیش می‌رفتیم/ پاسدار خامشی بودیم و راهش را/ گام هر گامی به حرمت بیش، می‌رُفتیم/ ناگهان همچون طلوعِ طلعتِ صبحی/ در شبی بی‌روح و بی‌اختر/ نخل نازِ قامتی از آن عربدختر/ اعتنامان را مشوّش کرد» آن را در شمار خوزیّات خود نیاورده است.

بنا به دقت‌هایی که اخوان اغلب در یادداشت تاریخ سرودن شعرهایش داشته، معلوم است که سروده‌های دوره اقامتش در آبادان کم نیست، اما تنها در پانوشت برخی از شعرهای این دوره، نوشته این شعر از «خوزیّات» است. اگر این اشارت‌ها را در نظر بگیریم، عنوان خوزیّات تنها بر چند شعر دلالت دارد: «خوشا اقلیم خوزستان»، «نخل نور و نخل ناز»،«بهارا، بهارا، بهشتی بهشت» و «طوفان، کشتی و من…» از دفتر تو را ای کهن‌بوم‌وبر دوست دارم. ما چند شعر دیگر را با آنکه آن اشاره و تأکید اخوان در پیشانی یا پانوشت آن‌ها نیست، جزو خوزیّات او آورده‌ایم:«و اما این خبر…» و«کنون بنگر به خوزستان» از دفتر تو را ای کهن‌بوم‌وبر دوست دارم و«نخل پیر و ناخدا شرجی»و «شوش را دیدم» از دفتر منظومه بلند سواحلی و خوزیّات.

در میان خوزیّات اخوان، از آن‌ها که در قالب سنّتی سروده شده‌اند، تنها «نخل نور و نخل ناز» (تو را ای کهن‌بوم‌وبر: ۱۲۵) و «طوفان، کشتی و من…» (تو را ای کهن‌بوم‌وبر: ۲۰۱) را می‌توان شعرهایی سخته و برخوردار از معیارهای فخامت زبانی و بیانی اخوان دانست. دیگر شعرها در قیاس با شعرهای سنّتی خودش کمتر از آن دستگاه بیانی اخوان مایه گرفته‌اند و باید جزو شعرهای متوسط او شمرده شوند.

شعر «و اما این خبر…» (تو را ای کهن‌بوم‌وبر: ۳۰۲) که به‌تصریح اخوان نخستین شعری است که پس از ورود به خوزستان سروده، ازقضا جزو خوزیّات اوست. می‌دانید که بهار خوزستان درواقع از میانه‌های بهمن‌ماه آغاز می‌شود. اخوان که بهمن ۱۳۴۹ از زمستان سرد تهران به بهار زودرس خوزستان کوچیده بوده، «به وجد می‌آید» و این مثنوی را می‌سراید و به ستایش بهاری پیشرس می‌پردازد که اقلیم خوزستان از مقدم او مانند مینو شده است. شعر، توصیف این شگفت‌زدگی شاعر از هوای متعادل و شکفتن گل‌ها و سرسبزی دشت و صحرا است.

 

«خوشا اقلیم خوزستان» (تو را ای کهن‌بوم‌وبر: ۶۰) هم که سال ۵۰ یا ۵۱ با این مطلع: «خوشا اقلیم خوزستان و خورشید خطرخندش/ پسین و صبح نخلستان، شب کارون و اروندش» سروده شده، توصیفی است از خوزستان و در آن از خاک زرخیز آنجا گفته که کیمیا و جواهر را شرمساز می‌کند؛ از آب‌های آبرومندش؛ از تقویمی که زمستان از یادش رفته و همه بهار است و تابستان و روزکی چند خزان؛ از نخلستان‌ها و شقایق‌زارهایش که جایی دیگر به چشم نمی‌آید؛ از تفرجگاه‌های «لبِ کارون و اروندش» که از حسرت، خون به دل تجریش و دربند کرده‌اند؛ از بلم‌رانان شب‌های کارون، از سرسبزی خوزستان که حُسن سبز هند به گرد پایش نمی‎رسد؛ از شکرخنده ملیحانی که بی‌پروا دلربایی می‌کنند و این همه شاعر را بر آن داشته بگوید اگر پیش‌تر خوزستان را می‌دیدم، هرگز نمی‌گفتم: «خوشا تهران و چشم‌انداز بشکوه دماوندش». اخوان گفته برخی فضلای آنجا (خوزستان) به استقبال این غزل رفتند که به‌احتمال مراد او عبدالعلی خسروی باشد که در حال و هوای غزل اخوان و با همان وزن، اما با قافیه‌ای دیگر سروده است: «خوشا اقلیم خوزستان و خورشید درخشانش/ خوشا کارون گوهربار و اروند خروشانش» (چهره‌های شعر خوزستان: ۱۰۳).

کمتر از یک دهه بعد وقتی که عراق به سردمداری حاکمان بعثی به خاک ایران تاخت، همه آن تصویرهای دلنشین‌ رنگ می‌بازد. اخوان «یک سال و اندی» پس از آغاز جنگ تحمیلی شعری سروده به نام «کنون بنگر به خوزستان» (تو را ای کهن‌بوم‌وبر: ۶۱) که در همان وزن و قافیه و ردیف شعر «خوشا اقلیم خوزستان» است و گویی حاشیه‌ای است بر آن شعر. حالا کارون و بهمنشیر و اروند به خون آمیخته شده است؛ صدام این مزدور غرب و شرق عرب و عجم را از دم تیغ گذرانده است؛ او درختی فاسد است که از درخت زقوم هم باروبرگش بدتر است. شعر بیشتر حول همین محور می‌چرخد و درواقع هجویّه‌ای است درباره صدام و حزب بعث. اخوان آرزو کرده است رزمندگان بتوانند به لطف حق ریشه صدام را از بیخ و بن برکنند و به دست داد بسپارند. با این همه، قلب او «این لخته‌خون» دوست می‌دارد باز به یاد گذشته بگوید «خوشا اقلیم خوزستان و چون و چند دلبندش.»

قصیده بلند «نخل نور و نخل ناز» آمیزه‌ای است از جدّ و چنانکه اخوان خود تأکید کرده، «هزل» و آن را برای تفنّن سروده است. شعری پرمغز و پراشاره و استوار چنان‌که هنجار زبان و سبک بیان اوست. قصیده به اقتفای معلقه عمرو بن کلثوم است: «الا هبّی بصحنک و فاصبحینا». تشبیب بلندبالای قصیده، در برآمدن روزی خوش‌فرجام است و توصیف خورشیدی که اخوان آن را نخل نور خوانده است، نخلی پرفروغ و بال‌گستر بر آفاق گیتی، سپس به توصیف شب و برآمدن ماه و پیدا شدن ستارگان بر آسمان می‌پردازد و به این بهانه گریزی به سنت‌های کهن باده‌پیمایی ایرانیان می‌زند. که اخوان در ضمن این قصیده بسیاری از گوشه‌های موسیقی ایران دوره ساسانی را گنجانده است. بخش پایانی قصیده شرح شب‌نشینی و نوشخواری و تغنّی و معاشقه و مغازله با نخلی ناز و حریفی ظریف و خوزی است. اخوان تعبیر «نخل ناز» (نام گوشه‌ای از موسیقی کهن ایرانی) را در پاره‌ای از منظومه ساحلی  با عنوان «میهمان خاطرم» نیز به کار برده آنجا که گفته: «در شبی بی‌روح و بی‌اختر/ نخل نازِ قامتی از آن عربدختر/ اعتنامان را مشوّش کرد.» نمی‌شود بیشتر نوشت، خودتان بخوانید و لذت ببرید!

چند بیت از قطعه «شبم پر هولِ فردا» (تو را ای کهن‌بوم‌وبر: ۲۲۷) هم که اخوان آن را آذر ۱۳۵۱ در خرمشهر سروده است. توصیف و تصویری است که او از اروند بزرگ یا اروندرود (در مقابل اروند کوچک یا اروند صغیر) به دست داده است که از وقار و بی‌جنبشی مرداب به نظر می‌رسد و تماشاگر را می‌فریبد، از شمار خوزیات او می‌تواند باشد. این قطعه درواقع ادامه غزلی است که در دفتر «تو را ای کهن‌بوم‌وبر دوست دارم» با عنوان «یاد سروش» و در همان وزن و قافیه آمده است. «یاد سروش» شهریور ۱۳۵۱ در آبادان سروده شده، و اتفاقاً در پی هم در یک دفتر آورده است.

قطعه «بهارا، بهارا، بهشتی بهشت» (تو را ای کهن‌بوم‌وبر: ۲۴۳) که شعری است متوسط که اخوان برای اجرا در برنامه‌ای رادیویی یا تلویزیونی با این مطلع «بهار ای بهار بهشتی سلام!/ نسیم، ای نسیم بهاری درود!» سروده است. شاعر خود را ملزم دانسته مصرع‌های ‌نخست این قطعه را به «سلام» ختم کند. این شعر هم توصیفی است از بهار زودرس خوزستان. اخوان در پایان این سروده، با فراروی از سنّت شعری گذشته این پاره سه‌لختی یا به تعبیر خود، نوخسروانی را افزوده است: «بهاران در این خطه دارد بهشت/ کز اعجاز خورشید و کارون کند/ دی‌اش فرودین، بهمن اردیبهشت.»

قطعه کوتاه و ناتمامِ «طوفان، کشتی و من…» را اخوان، با این مطلع: «طوفان صفِ صد دیو کین، صد غول موجش زیرِ زین/ کابوس‌وار از صد کمین، تازان به شهر خواب‌ها»، و در حال‌وهوای غزلیّات شمس سروده است. شعر، شرح‌ حال شبی تاریک و طوفانی در دریا و برآمدن موج‌های کوه‌پیکر و کژمژ شدن کشتی در خیزاب‌ها و گرداب‌های و مجموعه‌ای از تصویرهای دریایی است. اخوان، در غزلی دیگر هم، که البته ربطی به خوزیّات او ندارد، تعلّق ‌خاطرِ خود را به غزلیّات شمس نشان داده است. او در این غزل با مطلع: «من که در این دور و زمان عاشق و بیمار توام/ با دو جهان درد منه عاشقِ بیمار و مرو» (تو را ای کهن‌بوم‌وبر: ۹۸)، به استقبال غزل معروف مولانا با مطلع: «روشنی خانه تویی، خانه بمگذار و مرو/ عشرتِ چون شکّرِ ما را تو نگهدار و مرو» رفته است که به قول اخوان سرود مستان خانقاهی شده بود.

اخوان شعر «شوش را دیدم» (سواحلی و خوزیّات: ۹۳) را در شمار خوزیّات خود نیاورده، یعنی چنانکه در پانوشت چند شعر دیگر تصریح کرده از خوزیّات است، چنین تأکیدی بر این شعر نداشته است. همه آن شعرهایی که اخوان خوزیّات خوانده است، در قالب‌های سنّتی هستند و چند شعر از جمله شعر «شوش را دیدم» یا به تعبیر خودش این «قصیده نیمایی» که ما آن را از خوزیّات شمرده‌ایم، در قالب نیمایی هستند. نه‌ تنها باید آن را در شمار خوزیّات اخوان آورد، بلکه باید گفت این شعر مهم‌ترین شعر در مجموعه خوزیّات او است. شعری ناب که چیزی کم از بلندترین شعرهای او ندارد. می‌توان این شعر را در ردیف شعرهای نامدار و پرآوازه او مانند زمستان و کتیبه و آخر شاهنامه دانست. لفظ و معنا در این شعر همان شکوهی دارد که اغلب شعرهای نامدار او،مانند آن‌ها که برشمردیم، دارند. شعر شرح دیداری است از کهن‌شهر شوش و خرابه‌های برجای مانده آن از روزگار باستانی. تنه اصلی شعر، تصویر و توصیفِ حسرت‌آمیزِ شکوه باستانی این شهرِ مهم دنیای کهن است که بر سرِ شاهراه پارس به میان‌‎رودان و قلمرو غربی شاهنشاهی هخامنشی بوده است. چه چیزی بهتر از آن عظمت داستانی شوش در روایت‌های تاریخی و خرابه‌های شوشی که اخوان دیده می‌توانسته محملی باشد تا شاعر ایران‌دوست باری دیگر در مرور گذشته‌های پرافتخار به دریغاگویی بر شوکت و جلال ازدست‌رفته ایران باستان و فلاکت شهر و مردمان امروزش بپردازد.

همین است که اخوان در دیدار از اَبَرشهرِ ایرانِ پارینه یا تخت‌جمشید دوم، در پاره نخست شعر، خیالش به گذشته‌های دور پرواز می‌کند و از شکوه افسانه‌ای‌ این شاهشهر که در اوراق کهن تورات نیز از آن یاد شده، روایت می‌کند و می‌گوید «قصه دیوار چین و سدّ اسکندر» در برابر قصرهای آن به کاخسازی عنکبوت و خاکبازی کودکان ماننده بوده است. شوشی که نگین پرتلألو انگشتری مشرق بوده و تاج هفت امشاسپندان، با مردمانی «با بیشتر سرشارکامی، کمترین امکان دلتنگی» و «غوطه‌ور در جبر جاوید و جمیل زندگی، با کار و کوشایی» که بر مدار سادگی و راستی و درستی «به‌ درستی دینشان می‌گشت و دنیا نیز»، چنانکه بخت بیدار و رؤیای گلبارِ دانیال نبی نیز او را به این «دژ نستوه و ستوار کیانی» رهنمون می‌شود تا در این «کوتوال ایمنی‌ها» پناه گیرد و بیاساید.

در پاره دوم شعر شاعر از رؤیای شیرین خود بیرون می‌آید و با دیدن شوش «به ‌ویژه وضع بسیار حقیرانه و نکبت‌بار و چرکین و عقب‌مانده شهر فعلی، با مردمی، با زندگی و صنعت و کسب‌وکارهایی در نهایت فلک‌زدگی، جوی‌های بسیار کثیفِ پرلای و لجن و خانه‌ها و دکان‌های توسری‌خورده و فقیرانه» که گویی «نیم‌جانی ناتوان دربرده از تاراج‌ها بیمار» دچار سرگشتگی می‌شود و نمی‌داند که «بر سرِ اطلال این مسکین‌خراب‌آباد/ فخر باید کرد یا ندبه.» با مویه شاعر، شاهشهر قصّه هم به سخن می‌آید و از برابرگذاشتن‌های «شوکت افسانه پارین در برِ ناچیزیِ امروز» که «مسکین‌روستای کور و کودنی» به چشم می‌آید، و بس که دوست و دشمن به او پوزخند زده‌اند، جانش به لب می‌رسید و غم‌ناله‌اش بلند می‌شود و به نسل امروز می‌گوید: «یا مرا نابود کن، با خاک یکسان کن، بروبم جای/ یا بسازم همچو پارین، نسل بی‌گُند، آی!»

 

بخش «نخل پیر و ناخدا شرجی» (منظومه سواحلی و خوزیّات: ۳۸) از منظومه سواحلی را هم باید در شمار خوزیّات اخوان دانست. شعری تمثیلی که در آن که راوی در کسوت نخل نر پیری با ناخدا شرجی گفت‌وگو می‌کند. نخلی پیر و خسته از مرارت ایّام در برابر چشمان کج‌باور، بانگ برمی‌دارد که بگذارید طالع گیتی‌فروز من بدمد تا ببینید که «شب من همچنان شاد و برومند است و نورانی.» غرورش اجازه نمی‌دهد فرتوت و فرسوده بنماید. شباهنگام که شرجی درمی‌گیرد و صدای پایش به گوش می‌رسد، نخل پیر، خرسند از گرما و خیسی شرجی متراکم، به او درود و خوش‌آمد می‌گوید. شرجی است که ردا و خلعت و پارینه‌پوشاکی می‌شود بر قامت پاک نخل. در جنوب، ایام شرجی‌های مردادماه و اوایل شهریور را که گرما اوج می‌گیرد و رطوبت هوا نفس‌گیر می‌شود فصل خرماپزان می‌خوانند که معنای آن دوره تبدیل «خارَک» به رطب و سپس خرما است. این است که راوی به شرجی می‌گوید: «ای رسا شرجی!/ ای رسنده ای رساننده/ وز رسیدن‌ها ندا، شرجی!»

نخل پیر، قصه جوانی و فحلی خود را باز می‌سراید. از روزگاری می‌گوید که گرده‌افشانی‌اش ماده‌نخل‌های لطیف رابر آن می‌داشت تا در «زلال مدّی حفّار» چهره بیارایند و هر کدام گمان کند تنها اوست که سعادت دارد «نوعروس حجله وصل و زفاف من» باشد، و او راه می‌افتاده و در هر گام لطیفی را زیر سر می‌کرده و خیمه‌ خیمه سبزپوشان سحر یا همان ماده‌نخل‌های شیدا را بارور می‌کرده است. اکنون اما خواهش‌های نخل پیر در شرجی درنمی‌گیرد. خوب می‌داند که دیگر رطوبت شرجی در درون خشک او کارگر نمی‌افتد. امیدی نیست. این است که بانگ برمی‌دارد و پیش از آنکه دستی مرگ‌اندیش قامت بی‌قیمت او را لمس کند، مهلتی می‌خواهد تا شبگیرِ فردا به «هودج اندوه‌فامی» بدل شود و با پیرهنی از شعله فریاد از «جزیره ناسپاس و مرتع بیداد» بکوچد.

منبع : ایسنا

آخرين اخبار
پر بحث ترين
اینستاگرام نخبگان
محل كد آمار