رفتن یارمحمد اسدپور و فروپاشی ساختمان شعر ناب

تاریخ انتشار: شنبه 13 فروردین 1401 | 21:33 ب.ظ
رفتن یارمحمد اسدپور و فروپاشی ساختمان شعر ناب زمان مطالعه: ۳ دقیقه مرگ یارمحمد کاش دروغ سیزده بود! کاش دروغ سیزده بدر بود. ولی نه!، متاسفانه یارمحمد اسدپور کالبد تهی کرد و به جهان بالا پیوست. اپیکور می گوید: “مرگ به ما مربوط نیست، چون مادامی که ما وجود داریم مرگ وجود ندارد و وقتی که مرگ آمد، ما دیگر وجود نداریم.” در یک برداشت ساده، اپیکور […]
زمان مطالعه: ۳ دقیقه

مرگ یارمحمد کاش دروغ سیزده بود!


کاش دروغ سیزده بدر بود. ولی نه!، متاسفانه یارمحمد اسدپور کالبد تهی کرد و به جهان بالا پیوست. اپیکور می گوید: “مرگ به ما مربوط نیست، چون مادامی که ما وجود داریم مرگ وجود ندارد و وقتی که مرگ آمد، ما دیگر وجود نداریم.” در یک برداشت ساده، اپیکور مرگ را یک واهمه ی ساده می پندارد. یک واقعیت تلخ سهمگین ولی در عین حال، ساده و پیش پا افتاده. پیش پا افتاده از این رو، که وقتی رخ می دهد، کمترین ارتباطی را میان کسی که زنده بوده و اکنون مرده، با تمام زنده گان و آدمیان متحرک، قابل اعتنا و محل توجه نمی داند و اعتباری بر آن قائل نیست. رفته، رفته است و فقط از او اندوهی سترگ مانده که کم و زیادش میان بستگان درجه یک تا نزدیکان سببی و نسبی و رفقا و همکاران به تناوب تقسیم می شود. شاید اگر بگوییم آخرین تک سوار شعر ناب هم بر زمین افتاد، سخن بیراهی نیست. بتول عزیزپور که دیگر شعر نمی گوید. حمید کریم پور هم به همچنین. اصولن هر تقلایی هست و هر نشری اگر هست، با وجود ممیزی و ماجراهای پُر گرفت و گیر صنعت نشر، همین است که در وطن مشاهده می شود؛ و آنانی که به هر دلیل از مام وطن دور افتاده اند؛ اگر چه گفتن ش تلخ است، ولی تقلاهایشان محدود و منحصر به مخاطب و شمارگانی اندک و سکوتی فراگیر و کم اثر است؛ و اگر همین فضای مجازی هم نبود، این حداقل ارتباط را هم با مخاطب جهان فارسی ادبیات ندارند. از بتول و حمید که بگذریم، سیدعلی صالحی هرگز ادعای تعلق به سلسله ی موج ناب نداشت و ندارد. هرمز علی پور هم که سالهاست راهش را جدا کرد و قلمروی شخصی اش را می پیماید. سیروس رادمنش هم بیش از یک دهه است در خاک شور هفتکل سر بر بالین مرگ نهاده. زنده یادان علی مقیمی و هوشنگ چالنگی هم در رفت و برگشت به شعر ناب و شعر حجم، سوی حجم را بیشتر پاس داشتند. رستم الله مرادی و الول موری هم که پیشتر از اینها بادیه را طی کردند و رفتند و بازنیامدند.. مانده بود این سوی آخر ، این سوسوی آخر، این آخرین تک سوار شعر ناب و وفادارترین عضو حلقه؛ که در روز نحس سیزده فروردین جانش به در شد. اینها را البته با بغض و اندوه و گریه می نویسم. ذهنم منسجم نیست و نمی دانم چه دارم می نویسم. روزی را به یاد می آورم که همه جمع بودیم در دفتر نشریه تولید که به روزگاری کلونی و کانون حضور مترقی ترین و بزرگترین شاعران خوزستان بود. یارمحمد و سیروس و هرمز و رضا بختیاری اصل و صادق کریمی و منصور محرابی فرد و دو سه تای دیگر. هر چه بود همه اش خنده و شوخی و بگومگوهای ساده و سراسر مهر و لطف رفیقانه بود که آن روز و آن روزگاران دیگر تکرار نمی شود. آدمی در زیست طولانی عمرش تنها یک بار این موهبت نصیبش می شود و این موقعیت را دارد که با آدم های عزیز زندگی اش، با آدم های موثر زندگی اش حشر و نشر داشته باشد و برای همیشه آنها را پس انداز ذهن و روح و روان عاطفی و سودایی اش کند. و من البته خوش اقبال بودم که یارمحمد را می شناختم. با او گفتگوهای مفصل و همواره داشتم. ناب بود همچون شعرش. صمیمی بود. چنان که برکه ی زلال و چشمه ساران دشت های بهاری بختیاری. روحش شاد و یادش جاودانه باد.

شهرام گراوندی
غروب سیزده فروردین ۱۴۰۱

آخرين اخبار
پر بحث ترين
اینستاگرام نخبگان
محل كد آمار