یادنامه ای برای یارمحمداسدپور

ذکر خاطر شاعر شهری که دوستش میدارم

دکتر سعیدآژده
تاریخ انتشار: یکشنبه 12 فروردین 1403 | 03:08 ق.ظ
ذکر خاطر شاعر شهری که دوستش میدارم زمان مطالعه: ۲ دقیقه اعتدال نخبگان_دکتر سعیدآژده: یارمحمد اسدپور شاعر شعر ناب ایران در مسجدسلیمان سیزدهم نوروز ۱۴۰۱ درگذشت داریم به سیزده نوروز می رسیم و من چقدر از این روز میترسم…. روز نحوست روزی که از قبل از این روز هراس داشتم… روزی که اختر نحس آمد و از ما یارمحمد را گرفت… یارمحمد….تنها…تنها…تنها… او تنها بازمانده نخستین […]
زمان مطالعه: ۲ دقیقه

اعتدال نخبگان_دکتر سعیدآژده: یارمحمد اسدپور شاعر شعر ناب ایران در مسجدسلیمان سیزدهم نوروز ۱۴۰۱ درگذشت

داریم به سیزده نوروز می رسیم و من چقدر از این روز میترسم….
روز نحوست روزی که از قبل از این روز هراس داشتم…
روزی که اختر نحس آمد و از ما یارمحمد را گرفت…
یارمحمد….تنها…تنها…تنها…
او تنها بازمانده نخستین شعر ناب ایران بود که تمام عمر در این شهر زیست در این شهر نوشت در این شهر بالید و در این شهر به ابدیت پیوست‌….

از ابتدای دهه پنجاه و تا اواسط این دهه که شعر موج ناب شکل گرفت یارمحمد اسدپور به پایتخت رفت و مدتی آنجا با شاعرانی چون بیژن الهی ، احمدرضا احمدی و شعر دیگری ها و موج نویی ها در ارتباط بود و سپس مهدی اخوان ثالث را در دانشگاه تهران دید که به او نصیحت کرد در مسجدسلیمان بماند و گرفتار ابتذال آن سالهای پایتخت و شعر بیمار آن سال‌هایش نشود…

یارمحمد اسدپور در همان دهه پنجاه شمسی برای همیشه از پایتخت به مسجدسلیمان بازگشت و آنقدر سرود و برای این جریان شعری کوشید تا شعر موج ناب رفته رفته کشور را گرفت و این جریان شعری تبدیل به اپیدمی شاعران آنسالهای ایران شود….

از همدوره ای های او سیروس رادمنش به این جریان تا آخر عمر وفادار بود و بقیه( علیپور ، آریاپور و صالحی) راه خود را از این جریان شعری جدا نمودند…

یارمحمد اسدپور چندین دهه به تعلیم شاعران مسجدسلیمان و بطور کلی خوزستان پرداخت و شاعران زیادی از نفس های او آموختند اول انسانیت را سپس شعر را…
هر کس یارمحمد را شناخت ابتدا انسان را شناخت و تنهایی اش را و سپس شعر را و این یک مقوله بسیار مهم در زندگی شعری و شناخت نامه اوست…..

او شاعر تنها و پیر شهرش شده بود و عصرها گاه با تنهایی و با چشمان خیام و قلب مولانا و نفس حافظ و سر شوریده خودش در تنها خیابان مسجدسلیمان قدم می زد و نسلهای بعدی را می‌دید و سلام میداد..سلام یارمحمد اسدپور به شهری که حالا نسل های تازه تری را در خود و با خود دیده بود….سلام شاعری که تمام این سالها هم شکوفایی شهر را دیده بود و هم افول ستاره های آن را….
او حالا پیر فرزانه شهر شده بود و در هر نفس اش شعرهای ناب جوانه می زدند شعرهایی چون:
نیلوفری غمگین ام
که زبان علف نمی داند و
می روید بی دریغ بر سینه ی خاک وقتی سپری می شوم
در هجوم ماه
بوی کدام معراج
از گور من
غمگین تر است….

 

سعید آژده

یازدهم فروردین ۱۴۰۳

آخرين اخبار
پر بحث ترين
اینستاگرام نخبگان
محل كد آمار