سی مهرماه۱۳۶۲ وحشی ترین حملات رژیم بعثی به مسجدسلیمان

دکتر سعید آژده
تاریخ انتشار: جمعه 30 مهر 1400 | 18:17 ب.ظ
سی مهرماه۱۳۶۲ وحشی ترین حملات رژیم بعثی به مسجدسلیمان زمان مطالعه: ۳ دقیقه سیزدهمین نفر من بودم (به احترام شهیدان شهر مسجدسلیمان)  درسی مهرماه۱۳۶۲ وحشی ترین حملات رژیم بعثی به مسجدسلیمان از خون جوانان وطن لاله دمیده!     سعیدآژده- مدیر مسئول اعتدال نخبگان: سی ام مهرماه ۶۲ شاهد وحشی ترین حملات رژیم بعثی به مسجدسلیمان بودیم من نوزادی شش ماهه بودم که آتش رژیم وحشی بر سر […]
زمان مطالعه: ۳ دقیقه

سیزدهمین نفر من بودم

(به احترام شهیدان شهر مسجدسلیمان)

 درسی مهرماه۱۳۶۲ وحشی ترین حملات رژیم بعثی به مسجدسلیمان

از خون جوانان وطن لاله دمیده!

 

 

سعیدآژده- مدیر مسئول اعتدال نخبگان: سی ام مهرماه ۶۲ شاهد وحشی ترین حملات رژیم بعثی به مسجدسلیمان بودیم من نوزادی شش ماهه بودم که آتش رژیم وحشی بر سر مردم شهرم را نه میتوانستم ببینم و نه درک کنم !

شش ماه قبل بدنیا امده بودم در روزی که دوست نداشتم به این دنیا بیایم و برای همین سخت گریه های من بوی جبر و نارضایتی داشت نمی خواستم به این جهان بیایم اما آمدم…سخت و دردناک…مادرم عجیب میگریست…سالهای نخست جنگ بود…بیمارستانها پر از مجروحین بودند ..امکاناتی نبود و *مردن ،مالیاتی نداشت….!*
من آنجابه دنیا آمدم/پشت برج/مسجدسلیمان/کمربند چرکین پدر را به آب گرفتند و به زور به خورد مادرم دادند تا کودک فارغ شد….!!

نوزاد درشت پسری بود که اولین لبخندم را به چهره ی مادرم زدم… مادرم تا قبل تولدم سه دختر آورده بود و نوزاد پسر بعد از سه دختر سخت برایش شیرین بود…اما من گویی نمی خواستم به دنیا بیایم…نمی خواستم….*موی گرگ و مهره ی چشم را بر سنجاقی کردند و به کنج بازوم بستند …زیر سرم اندکی نمک و اسپند گذاشتند با پنجه ی گرگ! تا شیاطین دورشوند…من لال بودم…وتنها نگاه میکردم بقول سهراب:ما هیچ ..مانگاه!*

من میان بمب و خمپاره به این جهان تبعید شدم…پدرم آدم از بهشت رانده شده بود و من بایستی مانند تمام برادران و خواهرانم جور این را در جبری نابرابر بدهم…*من ملک بودم و فردوس برین جایم بود…آدم آورد بدین دیر خراب آبادم….*

نه!من میان صدای خمپاره و مسلسل به این جهان ناخواسته خندیدم…
چند خانه اینطرف تر یازده نفر باهم در یک دقیقه شهید شدند و نفر دوازدهم سلطانمراد بود که وقتی به خانه آمد با این حادثه مواجه شد آنقدر جیغ کشید تا دق کرد و دوازدهمین نفرهم مُرد…
*سیزدهمین نفر گویی من بودم که چند خانه اینطرف تر روی دست پدرم بودم…*
خانه روی ما خراب شده و حالا من مانده ام با دوچشم درشت سیاه!که همچون کودکی کنجکاوانه به جهان مینگرم…
پدرم نخاع خود را بریده تحویل انقلاب و ایران داد تا مثل خیل زیاد همرزمان برای ما استقلال و آزادی را به جا بگذارد تا ما بتوانیم در امنیت زندگی کنیم
پدر بعلاوه هزاران شهید دیگر در شهر پدر بعلاوه هزاران جانباز دیگر در شهر
و شهر هنوز هم که هنوز محروم است….
از خون جوانان وطن لاله دمیده
من اما:
هنوز هم صدای موشک و راکت و خمپاره در گوشم فریاد میکشد…*هنوز هم صدای سلطانمراد مفلوک را میشنوم که بر جنازه ی عزیزانش جیغ میکشد…صدای بیکاری ی یک نسل را میشنوم…*

صدای محرومیت مسجد سلیمان و اهواز و خرمشهر و آبادان و بطور کلی خوزستان را …صدای تبعیض و تباهی…صدای فقر و فلاکت…
من برای صد سال آینده شعر مینویسم حرف میزنم..اطرافیان من فقط چشمان مرا میبینند…

چشمان سیاه کودکی که هنوز هم راضی بزیستن نیست…اما می مانم…و جهان را کوچک از سرودن میکنم و میمیرم….

آخرين اخبار
پر بحث ترين
اینستاگرام نخبگان
محل كد آمار