
اعتدال نخبگان✍️ سعید آژده | مدیرمسئول نخبگان: مسجدسلیمان نخستین شهر نفتخیز خاورمیانه صرفاً جایگاهی در تاریخ صنعت نیست؛ این شهر در گذر بیش از یک قرن به یکی از عمیقترین سرچشمههای ناخودآگاه جمعی، روایت فرهنگی و حافظهی اجتماعی ایران بدل شده است.
از همان لحظهی فوران نخستین چاه نفت در سال ۱۹۰۸ میلادی (۱۲۸۷ شمسی) مسجدسلیمان وارد متنی شد که تنها اقتصادی نبود؛ بلکه سیاسی، فرهنگی، روایی و حتی اسطورهای بود. این شهر، بهسبب موقعیت استثناییاش در مواجهه با استعمار نو، مدرنیتهی تحمیلی، تبعیض طبقاتی و شکاف مرکز-پیرامون، بدل به نماد یک تجربهی زیستی شد که رد آن را میتوان در اغلب حوزههای فرهنگ ایرانی – از ادبیات و سینما تا موسیقی و زبان عامیانه – جستوجو کرد.
پیش از آنکه نفت خود را در قالب ادبیات موضوعمحور بازتاب دهد خودِ مسجدسلیمان بهعنوان یک اقلیم فرهنگی نقشی بنیادین در شکلگیری زبان معترض، روایتهای حاشیهمحور و بازنمایی خردهفرهنگهای طردشده ایفا کرده بود. این شهر با ترکیبی از زیست اقوام بومی، کارگران مهاجر، سنتهای بختیاری و زیستصنعتی، لایههایی پیچیده از خاطره، هویت و شورش را در بطن خود نهفته داشت.
موسیقی لری و بختیاری که در نواحی این شهر پرورش یافت حامل اندوه و مقاومت است. نمونهای از این صداها را میتوان در لحنهای حزنآلود تار و کمانچههای بختیاری یافت که شاعران نوگرایی چون یارمحمد اسدپور حتی در فرم زبان شعری خود نیز بدان وفادار ماندند.
در سینما نخستین بازتابهای تصویری مسجدسلیمان را میتوان در مجموعه مستندهای «چشمانداز» ساختهی ابراهیم گلستان یافت؛ مستندهایی که با نگاهی غیرایدئولوژیک اما تأملبرانگیز این شهر را نهتنها از منظر صنعتی بلکه از منظر انسانی و زیستبومی به تصویر کشیدند. گلستان که خود سالها در صنعت نفت فعال بود در روایتهای بعدیاش چون موج و مرجان و خارا نسبت میان نفت، سرزمین و انسان را به یکی از دغدغههای هستیشناختی سینما بدل ساخت.
در حوزهی داستاننویسی، مسجدسلیمان نهفقط مکان وقوع، بلکه خود موضوع روایت بوده است. نویسندگانی چون منوچهر شفیانی، بهرام حیدری، یارعلی پورمقدم و قباد آذرآیین با پسزمینهی زیستهی بومی و کارگری از نخستین کسانی بودند که با درونیسازی تجربیات مردم نفتنشین، از نفت، طبقه، تبعیض و مهاجرتهای درونمرزی نوشتند.
شفیانی در آثاری نظیر “قرعهی آخر” و “معاملهچیها” ، مسجدسلیمان را نه جغرافیا بلکه ساختاری از خاطره و زوال به تصویر میکشد.
حیدری در داستانهایی چون “لالی” ، حضور نفت را همزاد فروپاشی زندگی روستایی میداند؛ جایی که ریشههای نابودی از دل ثروت سربرمیآورند. کتاب او از نخستین نمونههای ادبیات اقلیمی در ایران محسوب میشود.
یارعلی پورمقدم با زبان روایی متأثر از لهجههای بومی، کاراکترهایی خلق میکند که در تنش میان ریشههای سنتی و بیریشگی مدرن گم شدهاند. قباد آذرآیین نیز در آثاری مانند “فوران”، “هجوم آفتاب ” و “تولههای تلخ” ، جنوب و خاستگاه نفتیاش را با نگاهی جامعهشناسانه روایت میکند و تجربهی کارگری و طبقه را با لطافت ادبی پیوند میزند.
ادبیات نفتی در ایران بهمثابهی یک خردهژانر روایی، از دل همین تجربهی مسجدسلیمان زاده شد. این ژانر – برخلاف معادل غربیاش در آثار آپتون سینکلر یا عبدالرحمن منیف در ادبیات عرب – نهفقط بر محور سرمایه و صنعت بلکه بر شالودهی حافظهی جمعی، دردهای منطقهای و مناسبات استعمار درونملی استوار است.
در رمان، نثر و خاطرهنویسی نویسندگانی چون غلامحسین ساعدی، احمد محمود، ناصر موذن و فرهاد کشوری لایههایی از این روایت تلخ تصویر شدهاند. نفت در این متون چیزی بیش از سوخت است؛ یک ساختار زیستی، تهدید فرهنگی و رمز سرکوب است. بهویژه در آثار احمد محمود مانند” زمین سوخته”، نفت نهفقط بخشی از بستر داستان بلکه نیرویی پنهان برای جهتدهی به سرنوشت آدمهاست. محمود با نگاهی رئالیستی و مردمنگارانه، نفت را وارد زبان کرده است؛ نه از منظر فنی یا اقتصادی بلکه از منظر وجودی.
در شعر نیز بازتابهای نفتی هم در ساختار زبان و هم در محتوای استعاری خود را نشان میدهند. مسجدسلیمان در دهههای چهل و پنجاه، خاستگاه یکی از برجستهترین کانونهای شعر مدرن فارسی بود. پنج شاعر: سیدعلی صالحی، هوشنگ چالنگی، آریا آریاپور، هرمز علیپور و یارمحمد اسدپور نهتنها از دل خاک نفتزده برخاستهاند بلکه زبانشان نیز آغشته به نفت، تبعیض و حافظهی تبعید است و همین بود که توانستند ” جریان ناب” را به شعر ایران تحمیل کنند.
صالحی در مجموعههایی چون “نشانیها” با لحنی حماسی-خاکی، از زخمهای مسجدسلیمان مینویسد؛ جایی که نفت، قلب زمین را شکافته است و مردمش «بهجای عطر ، نفت نفس میکشند».
چالنگی از بنیانگذاران شعر موج نو، زبان را از معنای خطی تهی کرد تا از زیر خاک و نفت، زبان رهایی بجوید. شعرهای او سکوتهای جنوباند؛ فریادهایی که مجال معنا نمییابند. آریاپور و علیپور با بهرهگیری از زبان تمثیلی و نمادین، صدای بیصدایان جنوب شدند و درنهایت یارمحمد اسدپور با آوردن زبان بختیاری به متن شعر مدرن، تجربهی جمعی طرد و فراموشی را به حافظهی ملی تحمیل کرد.
افزون بر شعر و نثر ، سینما نیز – بهویژه در گونهی مستند – میدان مهمی برای روایت نفتی بوده است. مستندهای ابراهیم گلستان با نگاهی فراتر از ابزار صنعتی، نخستین سندهای تصویری از مواجههی فرهنگی با نفت به شمار میروند. بعدها فیلمسازانی چون ناصر تقوایی، رخشان بنیاعتماد و کیانوش عیاری نیز در آثار اجتماعیشان، ردپای تضادهای نفتی را دنبال کردند.
در رمانی چون “بیوتن” از رضا امیرخانی نیز نفت بهصورت یک نماد پنهان اما هویتی، حضوری مؤثر دارد؛ چنانکه شخصیتها از شهری میآیند که «ما را پنهان کرد».
از این همه برمیآید که مسجدسلیمان نهفقط زادگاه نفت که نقطهی عزیمت یکی از پیچیدهترین پیکرههای فرهنگی معاصر ایران است.
نفت در جنوب ایران – بهویژه در مسجدسلیمان – هم اقتصاد را شکل داد و هم زبان را؛ هم حافظه را سوزاند و هم روایت را برانگیخت. ادبیات، شعر، موسیقی و سینما همگی بهنوعی حاملان حافظهی فراموششدهی این شهرند؛ حافظهای که هنوز در سطرها، بیتها و نماها میسوزد و میدرخشد.