در جستجوی حقیقت مطلق ؛ از مولانا تا مولانا نوشتاری از سعیدآژده

تاریخ انتشار: سه شنبه 8 مهر 1399 | 18:38 ب.ظ
در جستجوی حقیقت مطلق ؛ از مولانا تا مولانا نوشتاری از سعیدآژده زمان مطالعه: ۷ دقیقه اعتدال نخبگان – سعیدآژده: در ساعاتی باقیمانده از دقیقه های ملتهب ِخویش برای گریز از آزار و آزمندی ، ناچار به غزلیات ” شمس تبریزی ” پناه می برم ، پیشتر به حافظ و تفالات او پناه آورده بودم چنان که به فرآن و نهج البلاغه و حتّی صحیفه ی سجادیه مراجعه کرده بودم ، […]
زمان مطالعه: ۷ دقیقه

اعتدال نخبگان – سعیدآژده: در ساعاتی باقیمانده از دقیقه های ملتهب ِخویش برای گریز از آزار و آزمندی ، ناچار به غزلیات ” شمس تبریزی ” پناه می برم ، پیشتر به حافظ و تفالات او پناه آورده بودم چنان که به فرآن و نهج البلاغه و حتّی صحیفه ی سجادیه مراجعه کرده بودم ، آدمی درخلوت ِخود گاه بهانه می کند،دربهانه هاش طلب می کندچیزی را و مطلوب این آدمی چه باشدخوب است؟ می خواهم وارد روزنه های کوچک وکوچک تر ِآدم ها و خلوتشان شوم و یاتفرّس کنم که هر آدمی بنا به خلق و خوی خود و عادت هایش راحت است این ها همه را گفتم تا بنویسم که ما هم با مطالعه و این جور مسائل راحتیم،با کشف و شهودهای شخصی و مستقل ِخویش– متفاوت با همه – نه درتضاد و تعارض ، بل گاهی حتّی موافق با خیلی ها مخالفم ! آیا ” شمس تبریزی ” که این همه خلایق دنبال او افتاده اند وحول ِسماع او استماء می کنندبه واقع کیست؟! چه می تواند باشد؟!مخصوصا آن سال که یک طیف و جریان ِبزرگ ِجهانی پیرامون مولوی شناسی ایجاد شده بود که همان آبان ماه سال ۱۳۸۶تهران هم میزبان آنها بود،همه و همه ی اندیشمندان و مولوی شناسان جهان جمع شده بودند،آقای رئیس جمهور سابق خودمان هم آمده بود ؛حتّی درمورد مولانا سخنرانی هم کرد… و…آیا پناه من به شمس تبریزی مسبّب گریزم از جهان مادی محسوس خواهد شد؟!

گفته بودم که پیشتر متون ِزیادی را دنبال و تامّل کرده ام هم متون مقدس خود و هم دیگر ادیان را مثلا انجیل را نه تنها خوانده بل جویده ام چنانکه با خوانش ِآن و سرگذشت ِمظلومیت ِمسیح آن قدر بغض آلوده و گریان می شدم که گمان نمی برم هیچ کاتولیک یا پروتستانی به اندازه من متاثر وشرمگین گشته باشد [شرمگین ازبابت این که :تاج ِخاربرسر مسیح گذاشتندو شنل قرمزبرتن اش پوشاندندوبرچهره ی مبارکش تف انداختند ..چه بگویم؟!تازیانه اش زدندو…صمیمی ترین رفقایش را فروختند،مثل یهودا!]انجیل خیلی به شناخت ونوع نگاهم کمک کرد وبسیار آموزنده بود،من با خواندن آن حداقل به این درک رسیدم که پیرامون ِآدمی هرچقدر هم که یهودا باشد ازهم مجال ِرفتن وافق های تاریک  گشودن را هم داریم ؛ راستی به اولین بیتی که ازمولانا برخوردم این بود:[زین همرهان سست عناصر دلم گرفت/ شیرخدا و رستم دستانم آرزوست ] مولانا هم دلش ازنامردمی ها و ناهمرهی ها گرفته بودو غم ِعمیق ِاوغمِ مسیح هم بودازجور ِیهوداها ! (می گویم خوش به حال مسیح که یهودای خویش را شناخت امّا یهوداهای پنهان امروز ما را که می شناسد؟)

من به جزچهارانجیل ، یک انجیل کمیاب به نام انجیل ” برنابا ” هم مطالعه کردم که ازاو به عنوان “انجیل پنجم “یاد می شود ، ” برنابا ” ایرانی بود و نگاه قشنگی به مسیح در این انجیل متفاوت داشته است ، از انجیل ها که فاصله بگیریم [وحتّی درتورات و مزمورات داوودودیگر فرازهایش که زیباترین کلام ها درآنها نهفته است مثل این تعبیر که:«زیر این آفتاب هیچ چیز نویی وجود نخواهد داشت»ودیگرتعابیری که قصدپرداخت ِعمیق تربه آن دراین مجال نیست چرا که هدفم چیزدیگری ست] ، به ” اوستا ” ی خودمان می رسیم و سرگذشت ِدیگر رسول ِرنج کشیده ای به نام ” زردشت ” که او هم مانند دیگررسولان بسیار سختی کشید” اوستا “در من شوری ایجاد کردکه هرگزقادر به توضیح آن نیستم:حس اصیل ایرانی بودن وحسرت نوستالوژیک (نه حسرت دُن کیشوتی) درمن سیار تقویت شدتا جاییکه به متون باستانی، پهلوی ،فرسی قدیم علاقه مندشدم حتّی به تفّرس درباب موضوعات مختلف که درکتب تفسیری اوستا نوشته اندپرداخت های عمیقی داشتم مثلا درتازه ترین کتابی که پیرامون تفسیر اوستا خواندم [کتاب تفسیر اوستا- نویسنده :جیمس دارمستتر]آنقدر مجذوب عمقی نگری شدم که بعدها به تحقیقات مفصل تری نیز رسیدم در همین کتاب بود که (در عقایداولیه درآیین مزدیسنادر گات ِ ۸۲)خواندم:«اهورامزدا دراوستا خداوند یکی است»این عبارت از اصل ثنویت و دو خدایی حکایت دارد زیرا هرمزد به موجب آن آفریننده نیکی و اشیا نیک است نه خالق شر و بدی، امّا در گات ها به طور جداگانه تصریح شده که آیین مزدا پرستی یک دین و خدایی می باشد و اهوره مزدا با اسپنتامینو به معنی فرد نیک و مقدش یکسان است ودرspentamainyuAngramainyu برابر آن فرد بد و پلید به عبارت انقره مینو – قرار گرفته است این انقره مینوبه نام اهریمن آفریننده بدی و موجودات زیان بخش است مثل دیو وعفریت.

عبارت اوستا را درابن موضوع وقتی با تورات بسنجیم و تطبیق نماییم خواهیم دید یهوه آفرینده کل موجودات است خواه خوب و نیک ، خواه بدو پلید. در کتاب اشعیا شماره  ۴۵  و ۴۶ چنین می نویسد : « من هستم خدایی که همه موجودات را خلق کرده است » ؛ ارسطو در کتاب خود همزمان با شاهان هخامنشی از هرمزد و اهریمن سخن گفته است ؛ مغ ها بر طبق کتاب ” هرودوت “هرکجا مورچه و مارو جانوران زیان بخش می دیدند به هلاکت می رساندند !

اوستا برای من تاریخ ِنسوخته ای است،تاریخی که همچنان محفوظ مانده اگرچه من هم خوانده ام که نسخه های اصلی آن را در حمله اسکندربه آتش کشانده وازبین برده اند،امّا در کل این کتاب مقدّس،تاریخ ِمکتوب وهویت اصیلی می تواندبرای ماباشد؛ما درفرهنگ خودمان متون آموزنده و اخلاقی بسیاری داریم که درنوع خود هنوزبکر مانده انددرعلوم مختلف مگرمن می توانم –ازشیخ اشراق – سهروردی ها و فارابی ها نگویم وازاین که ابن سینا هنوزدرجهت های بسیاری عالم بودهم درطب ، هم درفلسفه و هم دردیگرعلوم ؛قدیمها که به شکل امروز نبود که متفکّر نیرویش را تنها روی ِیک جنس ِخاص مطالعاتی بگذارد؛متفکران امروزتخصصی عمل می کنند، همه ی جنس های علوم ازهم تفکیک شده اند:فلسفه،ادبیات،نجوم،طب و … همه و همه مجزا شده اندامّا یکی مثل بوعلی سینا براکثرعلوم احاطه داشت !

گستره ایران هم آنقدر وسیع بود که عالمان بسیاری را درمهد ِخودپرورش وجا بدهد،بزرگانی چون منصور حلاج (حدود سنه ی ۲۴۴ هجری برابر با ۸۵۸ میلادی دربیضا واقع درفارس به دنیا آمد است)که کُشته ی کم خردی وکبر ِزمانه ی خودش و زنده یه معرفت امروز ماست .” روژه آرنالدز “در مقدمه کتاب ِ”مذهب حلاج “می نویسد :«غالبا تصّور می کردند که حلاج موجودی بوده که ” لوئی ماسین یون ” آن را خلق کرده و به وجود آورده است،آری بین شمایل ها و تمثال هایی بسیار مختلف که مولفین اسلامی ونویسندگان ِمسلمان ازاین عارف متصّوف رسم کرده اند بایستی به انتخاب یکی از آنها تن در داد ، ” لوئی ماسین یون “پس ازدقّت سرشار و انتقاددقیقی که نموده و با اتکّا به اطلّاعات بسیاری که گرد آورده تمام قضاوت های غرض آلودی راکه باعث محکومیت حلاج می شدیابرخلاف موجب می گردیدکه شکل واقعی او را دگرگون ساخته و او را ه مقام و رتبه ی یک نفر ” شهید “برساندبه دورریخته و با نهایت بی طرفی استعدادذاتی وطرزفکری وسجایای او را مورددقّت ومطالعه قرارداده است.من نیزپس ازمطالعه دقیق در« شرح وصائب و نوائب حلاج » و تحقیقات گرانبهای ایشان معتقد شدم که حسین بن منصور حلاج یکنفر صوفی سنی مذهب می باشد و بایداو را ازکسانی که اصول و مبانی مذهبی رابراستتار و اختفاو اسرار بنیاد می نهادند جدا شناخت.در آن ایام کتمان و استتار عقاید دینی و اختفای آرا و افکارمذهبی نزد بعضی از فرق اسلامی و بعضی ازنواحی دنیای شرق شیوع داشت .آن شخصی که من می خواستم «درجستجوی حقیقت ِمطلق »بیابم و ازاوپیروی کنم درحلاجی یافتم که استاد لوئی ماسین یون به دنیا معرفی کرده است .

مداقه درزندگی و افکارحلاج به حقیقت که مرگ رابرای آدمی ساده می کند او (حلاج)[به تعبیر شاملو] ازمرگ نهراسید ومرگ رامقدمه ی فاتحه ی احیا با عظمت و عزّت می دانست برای همین است که می گوید:«تو فردا بینی و پس فردا که چه روی خواهد داد» آن روزش بکشتند و دیگرروز بسوختند و روز سوم به باد دادند ! می گویند وقتی که می بردند که بر دارش کُشند به این چندبیت متذکر شد :

والله ماطَلَعت ُبالشمس ِ ولاغَرَبَت

اِلّا وذکرُک مَقرون باَنفاس

و لـا ذَکرُتَـکَ محزونـاَ و لا فَـرَحاَ

اِلّا وانتَبِقَلبی بَینَ وَسواسی

وَلـاخَـلَوتُ اِنـی قَـومِ اُحَدِّتُـهُـم

اِلّا و اَنتَ حَدیثی بَینَ جَلاسی

هر وقت به حسین بن منصورحلاج می اندیشم،ناخود آگاه یاد ِاین بیت حضرت مولانا می افتم :

زین خَلق ِپرشکایت ِگریان شدم مَلول

آن های وهوی ونعره ی مستانم آرزوست

براستی که این خلق پر شکایت گریان تا به کی این گونه است این گریه و شکوه آیا برای چیست که از خلقت آدم تا کنون ادامه دارد،برای همین بودکه فردی مثل حلاج نمی توانست کم خردی معاصران خویش را تاب بیاورد البته و صد البته که همواره متفکراززمانه ی خویش جلوتر است و این تنها خاصّه ی حلاج نبودما درجهان ِشرق ِخودمان ازاین متفکّران بسیار داریم و فرهنگ ِشرقی ما الگوی مناسبی برای جهان به ویژه غربی ها می باشدکه ما بایداین فرهنگ ِناب وبکررا حافظ باشیم ودراو کنکاش و مداقه نماییم .”ادوارد سعید”می گوید:« شرق شناسی»سه قلمرو متداخل را دربرمی گیرد:نخست ، تاریخ ومناسبات فرهنگی ۴٠٠٠ هزار ساله ی میان اروپا و آسیا را مشخص می کند؛دوم ازابتدای قرن نوزدهم به صورت رشته ای علمی در آمده است که متخصصانی در عرصه ی زبان ها و فرهنگ ِشرقی تربیت می کند؛ و سوم،تصورات بلندمدّت،کلیشه ها وایدئولوژی کلی مربوط به “شرق” به مثابه ی”دیگر “را پدید می آورد که نسل های متوالی پژوهشگران غربی آن را بر ساخته اند وحامل ِاسطوره هایی درباره ی تنبلی فریبکاری و بی خردی شرقی ها و نیزتکرار وتکذیب آنهادرمباحث جاری دنیای عرب–اسلام،و به خصوص مبادلات آنهاباایالات متحّده است،شرق شناسی از کلیه جهات فوق وابسته به نوعی تمایز ِساخته شده ی فرهنگی میان شرق و غرب است (که به گفته ادوارد سعیدبیش ازآنکه ماهوی باشددرقلمروی”جغرافیای خیالی”قرارداردومانندفعالیّت های پزوهشی آن قطعا سیاسی است .در قلمرو متداخل ِادواردسعیدو تقسیم بندی او واین که درقسمت ِ سوم به نکته هایی قابل بحث وحتّی تکذیب [از سوی ما شرقی ها ]اشاره می کندگفتنی بسیاراست مثلا من با خیلی ازتعابیر آن در تعرض و تضادم ولی به هر حال و تقدیر نه تنها شرق بلکه کل جهان آنچنان که به ، باخردی عالمان خود مفتخر است از بی خردان نیز رنج می برد این بی خردان همه جا می توانند باشند و خاصه ی جغرافیای خاصی نمی باشند :

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

 

نمی دانم این ابیات ازغزلیات شمس ، چه حکمت و حکومتی درسرم داشته اندکه این گونه در پایان هر مبحثی به مددم می آیند،نمی دانم شایداین ارواح ِزنده ی ابیاتش است که درمن مستحیل شده اندو شاید هم حضور همیشگی اوست که کنارم ایستاده ومی نگردویادستم را گرفته ومی نویسد! نمی دانم ولی هرچه باشدگرامی است ومن آن را الهام عزیزمی نامم الهامی که ازالهه ای به نام مولانا به من رسیده و من او را با هیچ عقیق ِخُردی عوض نمی کنم چرا که :

هرچه مفلسم نپذیرم عقیق ِخُرد

کان عقیق ِنادر ِارزانم آرزوست

کوتاه کلام این که در سماع ِ او صبحی می شود که ما آواز ِگنجشکان را زیباتر و گریه ی فاختگان را غمگین تر بشنویم ، یا بیاییم و بنشینیم در سایه ی سدری که خودش در سایه ی ابری سپید است و یا با دیدن جهان و تمام زیبایی های آن بگوییم :

یک دست جام باده و یک دست جعدیار

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

مولوی درمن معرفتی متفاوت ایجاد می کند که حقیقتا آن معرفت را من درکلام کمتر کسی یافت کرده ام،معرفتی که از آرزو وآزگذشته و به کیمیای ِکمالی مطلق رسیده ؛ کمالی که از کان و مکان پی ِارکان می گردد :

خود،کار ِمن گذشت ز هر آرزو وآز

از کان ومکان پی ِارکانم آرزوست

راستی من می خواستم به مولانا بپردازم امّا الهام ِنوشتن هیچ وقعی راحتّی به تمرکز ِذهنی من نگذاشت،این بودکه حرف میان حرف آمد و تعبیر میان تعبیر؛ امّا خوبی آن دراین بود که با مولانا شروع وبا او خاتمه دادیم.تازه یادم آمدکه درتمام آثار مولانا [چه مثنوی مولوی وچه غزلیات شمس تبریزی] او ابتدا به موضوع دلخواه می پردازدو سپس دردل ِآن موضوع ، موضوعات دیگر را طرح می کندو آخرکار دوباره به اصل ِماجرا می پردازد.شاید این مقال را هم من درمجال ِفرزانه ای ازاو آموخته باشم و آمیخته اش گشته ام حقیقتا می خواستم به چیزهای تازه تری نیزاشاره کنم ولی بیم  ِآن داشتم که مبادا چالش ِمنفی ایجاد شود ، فعلا:

گویاترم زبلبل امّا ز رَشک ِعام

مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست

خیلی از نگفته ها را شاید بعدا بگویم یا بنویسم ؛

باقی این غزل را ای مطرب ظریف

زین سان همی شمار که زین سانم آرزوست

…………………………………………

پاورقی :

۱. دیوان شمس تبریزی

۲. مذهب حلاج –روژه آرنالدز ترجمه عبدالحسین میکده – صفحات١۴٬١۵٬۶٧٬۶٨

۳.تفسیر اوستا- جیم دِمستتر ترجمه دکترموسی جوان – صفحات۱۹٠ و١۹۱

۴.شرح مصائب و نوائب حلاج

۵ .۴ انجیل

۶.انجیل برنابا

٧.تورات

٨.راهنمای نظریه ی ادبی (رامان سِلدون،پیترویدئوس،عباس مخبر) – نظریه های پسامدرنیسم وپسااستعماری(پیرامون شرق شناسی)- صفحه ٢٣۹

آخرين اخبار
پر بحث ترين
اینستاگرام نخبگان
محل كد آمار