گزارش اختصاصی نخبگان از یادمان فتح المبین

فاتحه یک فاتح از فروردین فراموشی…

آذین بهرامی
تاریخ انتشار: دوشنبه 7 فروردین 1402 | 22:35 ب.ظ
فاتحه یک فاتح از فروردین فراموشی… زمان مطالعه: ۳ دقیقه اعتدال نخبگان_آذین بهرامی: بعد از ظهر یک روز جمعه بود همراه کاروانی به فتح المبین رسیدیم . شلوغی جهان را می شود آنجا با «مرگ» خلوت کرد، در اعماق هر چشم که به سویی کشیده می شود . سرگرم شهادت و یادش شهدا که می‌شوم، دنیا کوچک می‌شود کف دست‌هام و رنج، کمتر می‌کشم. چند […]
زمان مطالعه: ۳ دقیقه

اعتدال نخبگان_آذین بهرامی: بعد از ظهر یک روز جمعه بود همراه کاروانی به فتح المبین رسیدیم .

شلوغی جهان را می شود آنجا با «مرگ» خلوت کرد، در اعماق هر چشم که به سویی کشیده می شود .

سرگرم شهادت و یادش شهدا که می‌شوم، دنیا کوچک می‌شود کف دست‌هام و رنج، کمتر می‌کشم.

چند روز پیش از پسِ کلافگی جهانم، برای خودم هدیه خریدم : کتاب لوطی و آتش.

عصرِ همین چهارشنبه که پستچی ناقلِ هدیه‌ام بود، نشسته بودم در حجمِ کوچک اسنپی که تند می‌رفت و صدای نوحه ای که بمناسبت ایام فاطمیه از ضبط ماشینش زیاد شده بود و بادِ خنکِ کارون توی ماشینش می‌پیچید.

شروع کردم به تورق کتاب و با شهید حسن باقری پیش می‌رفتم که متنِ موسیقی توی ماشین رفت روی آهنگ معروف آهنگران.

بعد شهادت حماسه‌ای شد از لابه‌لای کلمات و پَرم داد. پلک‌هام قفل شد روی نخل ها و یکباره از جا کنده شدم انگار!

شدم جزیی از باد خنکِ کارون که از پنجره‌ ماشین‌ تو می‌ آمد و رها می‌وزید در حجم خالیِ آن فضا.

به خودم گفتم این فضا را نفس بکش. از ته ریه هایت البته بدون ریزگرد این روزها؛ بعد می‌فهمی که ، معنای دقیقی دارد این نفس ها ! فکر می‌کنی که شاید کلماتش را شهادتین می‌شنوی‌ یا به لهجه جنوبی . در اصل ولی، کوهی از معنا پشت این نفحات پنهان شده ست! یک حماسه سرشار از هدف! یک شورِ با دلیل. یک همیشه ی پرمعنی ؛ درست مثل دلاوری های یک شهید!

من امروز اینجا ایستاده ام ؛ وسط یادمان فتح المبین و فکر میکنم به حماسه مرگ و شهادت! به شکوهش بیشتر اما .

سرزمین شهامت و شهادت کجاست؟ فتح قلمرو ایثار در کدام مختصات جغرافیایی‌ست؟ کجا هوای وطن دارد از تن گذشتن؟ نیستی را چطور ترجمه خواهیم کرد تا جاودانگی ؟

اینجا من فاتحش خواهم بود یا شهادت مرا فتح خواهد کرد؟! این فتح آشکار کجای جهان ِراز آلود عیان شده است؟!

آن غریو سرخوشی از فتح را کجا سر خواهیم داد؟

امروز برایم کلمه داشت. نور داشت. حماسه داشت و جای شهادت خالی بود…!

دوست داشتم آن یک هفته فروردین شصت و دو آنجا بودم به سان رزمندگان پر از ایمان، قوت رفته از جانم را گشاده می گرفتم و به روی ناخوش نامهربان و ناسازگار جنگ تحمیل میکردم خودم را .

آنجا بودم کنار شهید حسن باقری ها .

ولی حالا چه؟ تنها سایه ی پوچ یک خیال که افتاده بر گستره‌ی ی اقلیم ما مردمان ِسال ها دور از دیدن ِ آن ها و بشارت ، همیشه بارقه ای از روشنی است انگار.

 

ما همیشه منتظریم!

منتظر آمدن رسولی دوباره.انگار کن که شبیه ترین به خود رسول الله، در مدینه ی فاضله ای که در کتاب ها خوانده ایم فقط و نفس کشیدن در هوای آزاد اندیشه اش را تجربه نکرده ایم هنوز .

آن قدَر سخت که جان فرسایی غیبت عطر و حضور مهدی موعودمان کم از جان‌فشانی در رکابش نیست.

یعنی این شهدای پر پر شده در ذره ذره خاک فتح المبین و قطره قطره ی کرخه اسلام آورده اند به ندیدن مهدی؟!

نه هرگز نبوده اینچنین ، چرا که خدا در هر نفس آن ها حضور داشت وگرنه این همه از خودگذشتگی را کجای جهان می توان یافت؟

دور شده ایم و در راه برگشت به اهوازیم ؛ اما حالا دیگر به مرگ نزدیک تریم .

یادمانی از دل های خاموش مان را زنده کرده اند این شهدا.

مسیر را از ابتدا یادمان داده اند و قوت پاهایمان شده اند که راه را کج کنیم از سراب و بدویم سمت نور لااقل.

“رُحَماءُبینهمِ “دوباره مان شده اند .

چنان که صبوری می کنیم و مدام در گوش مان می خوانند باز که : یا ایها الذین آمَنوا آمِنوا…

آخرين اخبار
پر بحث ترين
اینستاگرام نخبگان
محل كد آمار