گزارش مرگ شاعری به نام رستم اله مرادی

چقدر تابوت در گیسوان بید است

سعید آژده
تاریخ انتشار: یکشنبه 23 آذر 1399 | 14:06 ب.ظ
چقدر تابوت در گیسوان بید است زمان مطالعه: ۳ دقیقه “چقدر تابوت در گیسوان بید است “ گزارش مرگ شاعر آخرین  دم    از نفس های خویش را نفس کشیدی پرنده گان تدفین دریا را پَر ریختند                                                         (به نفع رویاها / ص۳۸) گزارش اختصاصی سرویس ادبی نخبگان/ “رستم اله مرادی “از شاعران بزرگ جنوب و صاحبِ اثرِ«به نفع رویاها» در غروب یکشنبه ۲۱ آذرماه ۸۹ […]
زمان مطالعه: ۳ دقیقه

“چقدر تابوت در گیسوان بید است “

گزارش مرگ شاعر

آخرین  دم    از نفس های خویش را

نفس کشیدی

پرنده گان

تدفین دریا را

پَر ریختند

                                                        (به نفع رویاها / ص۳۸)

گزارش اختصاصی سرویس ادبی نخبگان/ “رستم اله مرادی “از شاعران بزرگ جنوب و صاحبِ اثرِ«به نفع رویاها» در غروب یکشنبه ۲۱ آذرماه ۸۹ دارفانی را وداع گفت ،نوشته زیرگزارشی ست از مراسم تدفین وی که  ظهر دوشنبه ۲۲آذر ۱۳۸۹دربهشت زهرای “چهاربیشه مسجدسلیمان” برگزار شد :

تجربه تنهایی درمرگ و زندگی ،حالا که بر گودالی خالی پُر می شود . چادر سیاه

مرگ یک شاعر اینجای “چهاربیشه ” گسترده شده، زوزه شدید باران وسیلی سرد

ظهری پاییزی است، سنگینی غصه فراق هیچ حلقه ای، اشکی نیست و هیچ

روزدوشنبه ای، شلوغی این چنین به خود ندیده ، حس مُسَلّم سردی و سنگینی است

؛ زمان غم انگیز و کشدار حیات را بر شاعر کوتاه کرد،« او- رستم اله مرادی»

تنهایی را از زندگی آغاز کرد و با مرگ به پایان رسانید …

گاه سرد    گاه دل پذیر

شاعر – فاخته را اما

هیچ پایانی نیست

به سینه

به آسمان

                                                        (به نفع رویاها / ص۴۷)

 نه مرگ شعر دیگری از اوست ،گمان می کنم دوباره دستمان انداخته ؛آخر یک

لحظه شنیدم آرام در گوشم گفت : « می روم ، مطمئن باشید که شما هم خواهید آمد

، فکر نکنید مرگ برای غیرشماست ، جای تعجب …  که!!!»

رستم اله مرادی آن قدر خوب بود و بزرگ که خیل دوستان ،شاعران و دانش

آموزانش او را بدرقه کنان سلام می دادند …سلام رستم عزیز!سلام شاعربزرگ!

سلام معلم دلسوز ؛و خیلی های دیگربا صدایی بلندتر در وصف او و از منش و

شعرش می گفتند و شعر می خواندند .

دوشنبه حواشی ی باران ریز ِکلام

جوش جوانه می بینمت

به حنجره ی بیدبنان

نگوکیستی که شب

از گیسوی تو با باد می پیچم

با گونه های انجماد و ُشرارنرگسان مستت

پیدا به آسمانم

شیوه ی تعلق اله مرادی به همه در عین بی تعلقی اش به هیچ کس ، اشک های

خیلی ها را سرازیر کرد حتی اشک آسمان و ابرهایش را ،چقدر تابوت برای

گنجاندن مهربانی ها و شعرهای او تنگ  است … چقدر ناراحتی ِکوچکش بزرگ

بود و ما باید چقدرباور کنیم هیچ چیز مرگش حقیقت ندارد که او باز هم ما را می

خنداند ؛… و باید باورکرد که حتّی اگر مرگش حقیقت هم داشته باشد، بینظمی

زیبایی را در برزخ ِ شعر ایجاد کرده و به همین سرعت “منظرهای ایثاری ِ

کلمات”اش  را آنجا به راه انداخته، یک شعربرای “سلما و سوختن”، « یک شعر

دیگر برای آنکه برایمان کتاب بخواند» و یک شعر برای پدرانگی اش ،شاید اگر

می دانست قرار است بمیرد با فرزندانش قرار آخر را طولانی تر می کرد و یا شعر

آخرش را می گفت که بنویسند :      

                            [ مرگ / خداحافظ  / … ]

ساعتی گذشته و من دیگر طاقت این همه شیون و زاری ندارم . فاتحه ای می خوانم

و تنهایی ناگهان روی قلبم چنبره می زند. صدای “رستم ” توی سرم می پیچد :

[ بر آتش اندوه من می رقصد/ و ستاره گانم / به عطر اوفیلیا می سوزند ]

صدای ” به عزت شرف لا اله  الا الله. محمد رسول الله . علی ولی الله” گوشم را پر

کرده است ،صدای شیون و “گاگریو “زنان و ذکر زنده هایی که مرده شان را دسته

جمعی راهی خانه ابدی کرده اند. 

آفتاب در حال غروب است. باید به زندگی برگشت. همان جا که زنده ها حتی یک

درصد هم به مردنشان فکر نمی کنند. باید رفت…غروب نزدیک است.

گزارش تصویری نخبگان : آذین بهرامی

آخرين اخبار
پر بحث ترين
اینستاگرام نخبگان
محل كد آمار