به نفع رویاها : نه ! به ضرر کابوس های مرده خوران

سعید آژده
تاریخ انتشار: یکشنبه 23 آذر 1399 | 14:20 ب.ظ
به نفع رویاها : نه ! به ضرر کابوس های مرده خوران زمان مطالعه: ۲ دقیقه رستم عزیزم چقدرخوب شد برای بعضی ها ،بالاخره تو هم رفتی به فاصله ی چندثانیه پس از” بیژن الهی”، چند دقیقه بعد از “الول” ،چند ساعت پس “سیروس “و چند لحظه قبل از “یارمحمد” و “هوشنگ “؛اما من حالا حالاها باید بمانم و هی داغ ببینم ، داغ پشت داغ ، داغ پشت دست ، […]
زمان مطالعه: ۲ دقیقه

رستم عزیزم چقدرخوب شد برای بعضی ها ،بالاخره تو هم رفتی به فاصله ی

چندثانیه پس از” بیژن الهی”، چند دقیقه بعد از “الول” ،چند ساعت پس “سیروس “و

چند لحظه قبل از “یارمحمد” و “هوشنگ “؛اما من حالا حالاها باید بمانم و هی داغ

ببینم ، داغ پشت داغ ، داغ پشت دست ، حالا باید هی تاسف بخورم که چرا نقد تازه

کتابت را بعد از آن نقد اولی که از من گله مند بودی چاپ نکردم و نشانت بدهم ،

حالا آنجا که رفته ای نزد سیروس سلام ما را هم برسان و بگو سیروس کتابت

هنوز چاپ نشده ست ، به الول هم بگو چهار پنج شعر آخر عمرت را که برای من

خواندی همان شب که ازاسکاچ – منزل یارمحمد – تا پشت برج به شوق ِشنیدن ِ

تازه ترین شعرهات دویدم و همه اش در شعرهایت انگار برای من و یارمحمد نامه

نوشته بودی وهیچ جا هم چاپ نشدند و نمی دانم بالاخره دست کدام آدم با وجدان و

منصف خواهند افتاد که چاپخش می گردند یا نه ؟… رستم عزیز ! به الول بگو :

لامذهب ! پشت برج بدون تو چه به درد من می خورد بگو هنوز یادم هست که …

“شکیرا” بوسیدنی ست ولی یارمحمد نه؛ ای ی ی ی ی… !! چه بگویم ، دارم

هذیان می گویم ،دارم چرت و پرت سرهم می کنم ، حالم بد می شود از این زندگی

،از این شهرومردم سیاه پوش،این محله با کوچه های پر از حجله ،این محرم با

بلندگوها ، دادها و بیدادها !

رستم جان ! تازه بر مزار تو برخی تکدی ِمیکروفون می کنند برخی می آیند تا

بگویند :« رستم تو مُردی و ما ماندیم » غافل از آنکه خودشان مُرده ی ابدی اند اما

تو به بی نهایت ِواژه هایت رسیدی و پَرگشودی ، رفتی به فلک ِفلک ها و به معراج

لغت رسیدی ، مبروک بر تو باد . ردای شاعری ات را بپوش و بر اریکه ی غرور

و قدرت تکیه کن … 

دانستم این نسترن / دیوانه ترین رنگ ازسپیدی هاست / خطا نمی کند چشمم /

تا ظهر این ایوان ، خاک خواهد شد / این گونه که بازو به بازوی من است /

 – باد !/ از چهره ام / دسته ای از سپیدی ها بچین / می بینی ؟!/

دارم کور می شوم ، از رایحه / جوانی ات را ببخشا / – بر جوانی ام

     ( به نفع رویاها – ص ۸۴)

رستم جان تو رفتی اما برای برخی ها خوب شد حالا با بزرگی ِنام تو برای خویش

کسب ِوجهه می کنند حالا با شعرهای تو مثل قبل خود را به خورد ِمردم می دهند

اما نمی توانند خویش را به ما تحمیل کنند چرا که می شناسمشان !!

دیدی بالاخره تو هم رفتی اما من تیمارداروزخم ِگریه های یارمحمد شده

 ام،هرروزبهانه می کند،هرروزگریه می کند ،هرروزمی خندد ،خسته ام کرده

چکارش کنم ؟ حالا باید بروم بگردم برای او عصایی پیدا کنم شاید پنج شنبه پنهان

ازهمه ( وقتی که دیگر کسی بر مزارت نبود ) بیاییم و بگوییم : ذِکی ! رستم ! چه

اَت شده مَرد ؟!! ما آمده ایم ،حرف بزن ، شعر بخوان ؛ صدای تو هنوز در

گوشهای من گریه های آرامی دارد ، قلبم ایستاده ، رستم حرف بزن ؛ یارمحمد

می گریَد … رستم! می دانم خنده ات گرفته حالا وقت شوخی نبود .

سعید آژده

۲۱:۰۴

سه شنبه ۲۲/۹/۱۳۸۹

مسجدسلیمان – پشت برج

 

آخرين اخبار
پر بحث ترين
اینستاگرام نخبگان
محل كد آمار