شادا نام قشنگ تو، قصهنویس بزرگ ما!
نوشتاری از سید علی صالحی
«این مسجدِ «سلیمان ندیدهی ما» خود سَریرِ پیامآورانِ بزرگی بوده و هست که از سرِ دریغ، بسیاری از این آینهخوانانِ حکمتنویس، یا در گمنامی درگذشتند، یا شرایطِ بیشرم فرصتِ فرارَوی را از آنان گرفت، و یا در نهایت… مرگِ زود آمده… عظمت آنها را به یغما بُرد!
شگفتی ندارد که در این پایتختِ پندارشکن بارها از جانبِ نامداران شنیدهام که مسجدسلیمانِ شما چه دارد که این همه نابغه … !؟
من هنوز به پاسخ منطقی نرسیدهام.
تنها میتوانم یکییکی از سلسلهی زرین و صاحبانِ قلم و اندیشهای نام آورم که گویی خود برگزیدهی همان سلیمانِ سحرآوری هستند که به افسانگی … ! مسجدسلیمان …
شهر منوچهرِ ماست، منوچهر شفیانیِ شریف! من نخستین بار که نام ایشان را شنیدم، محصلِ دبستانِ سعدیِ پشت برج بودم. اما این نام در خاطرم ماند از زبان آموزگاری تبعیدی! و به وقتِ بلوغ خود او را دریافتم.
حیرتا قضاوتِ آن ایامِ خویش را به یاد میآورم: «این … آنتوان چخوفِ ماست. حضوری این همه هوشمند در نگاهی خیرهکننده به طبقاتِ بومیِ ایلِ خود! منوچهر شفیانی، شعلهور و به قیقاچ… مرگِ بیمروت را درنوردید. ظلمت شبتابپذیر… نتوانست طلوع این ستاره درخشان را از مسجدسلیمان تحمل کند. از نخستینبار که این نام ماندگار را شنیدم تا امروز، قریب به نیم قرن میگذرد اما انگار هماکنون خبرِ درگذشتِ ایشان از راه رسیده است. نه دریغا … شادا نامِ قشنگِ تو قصهنویسِ پیشگام و بزرگِ ما! »