خوزستان؛ صدای خاموش مطالبه در هیاهوی وعده‌ها

نوشتاری از دکتر سعید آژده

خوزستان سال‌هاست میان ثروت و فقر، میان وعده و واقعیت، میان نخل و دود ایستاده است؛ استانی که می‌خواهد شنیده شود، اما گویی گوش سیاست هنوز در فاصله‌ای دور از خاک و گرمای آن است.


اگر از جاده‌ی اهواز تا آبادان بروی هنوز می‌توانی بوی نفت را حس کنی، صدای کارون را بشنوی و چشم در نخل‌هایی بدوزی که در بادهای داغ جنوب قامتشان خمیده است اما آنچه در این میان بیش از هر چیز به چشم می‌آید، تشنگی است؛ تشنگی نه فقط از کم‌آبی بلکه از کم‌توجهی. خوزستان، استانی که روزگاری مهد توسعه، مقاومت و غیرت ملی بود، امروز در پیچ‌و‌خم وعده‌ها و پروژه‌های نیمه‌تمام گرفتار است و این نشانه‌ای است از بیماری مزمنی که نامش «غیبت حکمرانی پاسخ‌گو» است.

خوزستان همیشه در خبرهاست اما کمتر در تصمیم‌ها. هرگاه بحرانی پیش می‌آید- سیل، گردوغبار یا کمبود آب -نام این استان بر زبان‌ها می‌افتد و دوربین‌ها به سویش می‌چرخند اما با فروکش‌کردن بحران، مسئولان نیز مانند همان آب‌های گل‌آلود عقب‌نشینی می‌کنند. این چرخه‌ی تکراری، خسته‌کننده و فرساینده است؛ نه فقط برای مردم، بلکه برای سرمایه‌ی اجتماعی و امیدی که هر روز بیش از دیروز فرسوده می‌شود.

مطالبه‌گری در خوزستان امروز بیش از هر زمان دیگری به مسئله‌ای حیاتی تبدیل شده است. مطالبه‌گری یعنی حق پرسیدن، یعنی خواستنِ پاسخ یعنی احساس تعلق به سرنوشت خود اما وقتی مردم بارها فریاد می‌زنند و پاسخی نمی‌گیرند، کم‌کم به سکوت می‌رسند. سکوت، خطرناک‌تر از اعتراض است؛ چون در سکوت، جامعه به بی‌تفاوتی عادت می‌کند.خوزستان در آستانه‌ی چنین نقطه‌ای است؛ جایی که فریادها شنیده نمی‌شوند و گوش‌ها سنگین‌تر از همیشه‌اند.

در این میان، حکمرانی در خوزستان به نوعی «مدیریت موقت» تبدیل شده است؛ آمدن و رفتنِ مدیرانی که بیش از آنکه برنامه داشته باشند، دستور دارند. طرح‌های توسعه بدون پیوست زیست‌محیطی، پروژه‌های انتقال آب بدون درک اقلیم، وعده‌های اشتغال بدون زیرساخت واقعی؛ این‌ها تنها بخشی از روایت مدیریتی است که به‌جای حل مسئله، مسئله‌سازی می‌کند. نتیجه‌اش روشن است: مردمی که احساس می‌کنند دیده نمی‌شوند و استانی که هر روز از مرکز فاصله می‌گیرد. این شکاف میان مردم و مدیریت، فقط اقتصادی نیست؛ فرهنگی و روانی هم هست. مردم خوزستان خود را شهروندان درجه‌دو نمی‌دانند اما رفتار سیاست‌گذاری‌ها گاه چنین القا می‌کند. در حالی که از این خاک، بزرگ‌ترین ثروت‌های ملی استخراج می‌شود، سهم مردمش هنوز معیشتی ناپایدار و زیرساخت‌هایی فرسوده است. کارون نفس نمی‌کشد، هوای اهواز سنگین است، نخلستان‌ها تشنه‌اند و جوانانش در صف استخدام‌ها جا می‌مانند. این‌ها فقط آمار نیستند؛ زخم‌های واقعی‌اند بر پیکره‌ی اعتماد عمومی.

مطالبه‌گری در چنین فضایی کار ساده‌ای نیست. رسانه‌هایی که باید زبان مردم باشند گاه خودشان در تنگنای ملاحظات و فشارها خاموش می‌مانند. فعالان مدنی و اجتماعی نیز در میانه‌ی امید و ناامیدی تاب می‌خورند.

آنچه امروز نیاز خوزستان است نه فقط سرمایه‌گذاری اقتصادی بلکه بازسازی «سرمایه‌ی اعتماد» است؛ بازگشت گفت‌وگو میان مردم و مسئولان، میان نقد و تصمیم، میان پرسش و پاسخ. حکمرانی در خوزستان نیازمند جسارت است؛ جسارتِ شنیدن. اگر مدیران فقط در روز بحران به میدان بیایند، مردم احساس می‌کنند در روز آرامش فراموش شده‌اند.

مطالبه‌گری سالم زمانی شکل می‌گیرد که مردم باور کنند صدایشان شنیده می‌شود. اما وقتی تصمیم‌ها در اتاق‌های دربسته گرفته می‌شود و مردم فقط مخاطب اطلاعیه‌ها هستند، فاصله‌ی میان دولت و ملت به شکاف تبدیل می‌شود. این همان شکافی است که از درون آن نارضایتی، مهاجرت و بی‌اعتمادی بیرون می‌آید.

خوزستان به برنامه‌ریزی کوتاه‌مدت دیگر تاب ندارد. این استان نیازمند نگاهی کل‌نگر، علمی و مشارکتی است. تصمیم‌های شتاب‌زده درباره‌ی آب، محیط‌زیست، صنعت و اشتغال، گاه ضربه‌هایی جبران‌ناپذیر زده‌اند. آیا وقت آن نرسیده که خوزستان از حاشیه‌ی تصمیم‌گیری به متن بیاید؟ آیا نباید مردم این سرزمین در طراحی آینده‌ی خود نقش داشته باشند؟ مطالبه‌گری واقعی یعنی مطالبه‌ی مشارکت، نه فقط مطالبه‌ی امکانات.

در مسیر توسعه‌ی متوازن، خوزستان می‌تواند الگویی باشد، اگر اجازه داده شود خودش حرف بزند. در این سرزمین، تجربه، دانش بومی و احساس تعلق وجود دارد؛ کافی است مدیریت، مردم را شریک بداند نه تماشاگر. این استان نباید تنها در بحران‌ها به یاد سیاست‌مداران بیفتد؛ خوزستان باید به بخشی از وجدان ملی تبدیل شود، نه فقط به سوژه‌ی خبری.

امروز شاید بزرگ‌ترین مطالبه‌ی مردم خوزستان، مطالبه‌ی «عدالت مدیریتی» باشد. عدالت یعنی توزیع متوازنِ منابع، فرصت‌ها و توجه.

وقتی استان‌هایی با ظرفیت کمتر سهم بیشتری از پروژه‌ها می‌گیرند، حس بی‌عدالتی در مردم شکل می‌گیرد؛ و این احساس خطرناک‌تر از هر بحران طبیعی است، چون پایه‌های همبستگی ملی را سست می‌کند. در چنین شرایطی، رسانه‌ها و نخبگان اجتماعی خوزستان وظیفه‌ای سنگین دارند: زنده نگه داشتن روح مطالبه‌گری. باید نوشت، باید پرسید، باید پاسخ خواست. مطالبه‌گری اگر درست هدایت شود، نه تهدید است نه تقابل؛ بلکه فرصت اصلاح است اما اگر خاموش بماند، نارضایتی در لایه‌های جامعه رسوب می‌کند و روزی با شدت بیرون می‌ریزد.

درک درست از حکمرانی یعنی فهم این‌که مدیریت بدون مشارکت مردم، مانند قایقی است بدون پارو. مدیران اگر مردم را صرفاً مخاطب وعده‌ها بدانند، قایق به ساحل نمی‌رسد. مطالبه‌گری پاروی توسعه است؛ بی‌آن، حرکت ممکن نیست. خوزستان امروز نیاز به مدیرانی دارد که پیش از حرف‌زدن گوش بدهند؛ پیش از وعده دادن بیندیشند و پیش از تصمیم‌گیری مشورت کنند. مردمی که سال‌ها رنج کشیده‌اند، دیگر به شعار دل نمی‌بندند.

آن‌ها شفافیت می‌خواهند، نه تشریفات؛ صداقت می‌خواهند، نه سخنرانی‌های تکراری. اگر قرار است حکمرانی در خوزستان اصلاح شود، باید از همین نقطه آغاز کرد: احیای گفت‌وگو. گفت‌وگویی واقعی میان دولت و مردم، میان مدیر و رسانه، میان نخبگان و تصمیم‌گیران. گفت‌وگویی که در آن مردم نه فقط شنونده، بلکه طرف حساب باشند. بدون این گفت‌وگو، توسعه فقط روی کاغذ اتفاق می‌افتد.

در پایان باید گفت خوزستان تنها یک استان نیست؛ تکه‌ای از حافظه‌ی ملی ماست. از خون رزمندگانش تا عرق کارگرانش، از نخل‌های سوخته‌اش تا لبخند کودکانش، همه یادآور این حقیقت‌اند که این خاک هنوز زنده است اما برای زنده ماندن، باید شنیده شود.

صدای مطالبه در خوزستان نباید خاموش بماند؛ چون خاموشیِ صدا، خاموشیِ امید است. در هیاهوی وعده‌ها، شاید بسیاری از واژه‌ها فراموش شوند اما مردم خوزستان هنوز منتظرند تا کسی از میان این همه صدا، صداقت را فریاد بزند. مطالبه‌ی آن‌ها نه غیرممکن است، نه بی‌منطق؛ فقط نیازمند گوش شنوا و اراده‌ای واقعی است. شاید وقت آن رسیده که سیاست از پشت تریبون پایین بیاید و پایش را روی خاک داغ خوزستان بگذارد تا بفهمد مطالبه یعنی چه. خوزستان هنوز زنده است، اگر حکمرانی بخواهد زنده‌اش نگه دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا