
سادگی، شوریدگی، آزادگی
«چه ابرها که برای باران نهاده بودیم گریه شدند» حیات فرخ منش
ناگهان غروب کدامین ستاره…*
نخبگان- دکتر اردشیر صالح پور : یارعلی پورمقدم نمایشنامه نویس، نویسنده، فروتنانه و نجیب در این روزگار شلوغ و پرسوگ رخت بربست و ما را با غم اندوه خود تنها گذاشت.
احتمال هر حادثهای می رفت جز مرگ «یارعلی» که او خود بارها مرگ را زندگی کرده بود و مرگ هرگز توان آن را نداشت که با او به مقابله برخیزد.
ساده، شوریده و آزاده با طنز همیشگی و نوعی عرفان روستایی و بشری که خاص خود او بود، با همان زبانی که در نوشتن داشت در منظر و نگاه و جلوه های شاعرانگی در عرصه و وضعیتی استثنایی، نگارش و زبانی متفاوت با ابعادی تاریخی و جغرافیایی تا حوالی همین کافه شوکا که آنجا را دختر خود می دانست و شوریده وار به جهان و همه تعلقاتش پشت کرده بود و گوشه دنجی دور از هیاهوی جهان پشت پا زده بود.
از اسطوره تا حماسه ها و روئینگیهای اسفندیار، اسفندیاری مغموم که او را به دنیای نمایش و ادبیات دراماتیک در جشنواره طوس پیوند داده بود؛ پس از آن داستان ها و مونولوگهای نمایشیاش و البته نویسندگی و قصه های کوتاه و جذابش.
یارعلی به خوبی زبان کهن و روستایی را دریافته و بر لهجه و تاکیدات زبانی انگشت میگذاشت. لحن و ریتم گویش را به داستان میکشاند و اغلب در مرزامرز درام و «داستان» گام برمیداشت.
اصطلاحات قدیم را جان تازهای میبخشید و طنز و کنایه های تاریخی در قلم او بیداد می کرد.
شخصیت های داستانی و نمایشی او باورپذیر و ساده و صمیمی و مردمی بودند و همچون خود او، زیرکی و هوشیاری او با طنزی چخوف وار لایه های پنهان را آشکار میساخت و بر بستر روایت حرفهایش را به ژرفای جان مخاطب مینشاند.
قلم و سبکی ویژه داشت. او اغلب همراه مردم بود ولی هیچ گاه همرنگ آنان نشد.
زخمی که هرگز سلطه شمشیر را نپذیرفت. صفای ایلیاتی بختیاری را داشت و بیرق دار نوین مکتب جنوب و مسجدسلیمان.
* عنوان شعری از مهدی اخوان ثالث