موضوعات داغ

روایتی دگرگونه از پساجنگ ؛ چون صلح می‌کنند مهیای جنگ باش

یادداشت مدیرمسئول فرادید جنوب؛ آذین بهرامی


اعتدال نخبگان-آذین بهرامی: در خاورمیانه هیچ‌چیز همان‌طور که به نظر می‌رسد نیست و صلح نیز ؛ اینجا لبخند گاهی پوششی‌ست بر دهانی که نیش در آن نهفته و آتش‌بس، گاه فاصله‌ی میان دو انفجار است نه آغاز گفتگو و این حقیقتِ تلخ، قرن‌هاست در زبان شعر ما جا خوش کرده است با هشدارهایی از جنس تذکر و نه تحریک. یکی از همان هشدارهای ماندگار از دل دیوان صائب تبریزی بیرون می‌آید آن‌گاه که می‌گوید:

«چون صلح می‌کنند، مهیای جنگ باش» و این بیت نه شعار است و نه ترس ؛ شعوری‌ست که از دل تجربه‌های بی‌ انتها برخاسته است.

چون در جغرافیایی که حافظه‌ی جمعی‌اش پر از داغ، مهاجرت، بمباران، عهدنامه‌های شکسته و وعده‌های توخالی است، صلحِ بی‌پشتوانه چیزی جز مقدمه‌ی یک فریب تازه نیست.

دوازده روز جنگ. دوازده شب که زمین لرزید و آسمان از خشم پُر شد. دوازده روز که موشک‌ها، پرچمِ بزدلیِ دیپلماسی را در هم دریدند و انسان بیش از هر زمانی تنها شد.

کودکانی که نه از درد که از بی‌صدایی جهان گریستند. زنانی که صدای ضجه‌شان در حاشیه‌ی تحلیل‌های خبری حذف شد و مردانی که سرگردان مرز و مادر و مأوا شدند.

آتش‌بس اما رسید نه چون فهمی حاصل شده بود بلکه چون موازنه‌ی ترسی بر آمریکا و رژیم صهیون برقرار شد و در چنین لحظاتی‌ست که باید ایستاد و نفس گرفت و با زبان فرهنگ به این صلح نگریست چرا که تحلیل‌های نظامی تاریخ را شکل نمی‌دهند بلکه این شعر است که حافظه‌ی ملت‌ها را می‌سازد.

ما ملتی هستیم که جنگ را دیده‌ایم و صلح را هم امّا بیشتر از هر چیز، ما مردمی هستیم که زبان داریم؛ زبانی که در آن واژه‌ها، کارکرد خون دارند و ما با همین زبان زنده‌ایم.

در حافظه‌ی ما، صلح اگر از دل صداقت نیاید بی‌ارزش است. “شیخ اجل سعدی” در گلستانش می‌گوید:

“سر چشمه شاید گرفتن به بیل / چو پر شد نشاید گذشتن به پیل”

و این صلح، اگر از سرچشمه‌ی عدالت نیاید دیر یا زود دوباره می‌جوشد و دوباره می‌سوزاند.

ما فرزندان تاریخیم و نه اسیران لحظه. حافظه‌ی ما از ترکمانچای تا توافق هسته‌ای پر است از امضایی که فقط به‌اندازه‌ی مرکبش اعتبار داشت. امروز نیز آتش‌بس دوازده‌روزه‌ای که میان ایران و اسرائیل رقم خورده، اگر تنها بر پایه‌ی سکوت موشک‌ها باشد و نه شعور تاریخ، اگر فقط عقب‌نشینی نظامی باشد و نه پیش‌روی اخلاقی، دیر نمی‌پاید.

اینجا فرهنگ، فقط شعر نیست. شعر، حافظه‌ی فرهنگی ماست و حافظه، یک سلاح است؛ گاه از موشک نیز برنده‌تر.

در شعر “سیدعلی صالحی” که امروز صدایش مثل نسیم میان ویرانه‌ها می‌وزد صدایی هست که با تمام خستگی ، هنوز از امید حرف می‌زند:

” در تحمل بی‌تاب تشنگی

میل به طعم باران را از من گرفته‌اند

اما من، شبنم به شبنم

از دعای عجیب آب

به کشف بی‌پایان دریا رسیده‌ام

پس زنده باد امید…”

این بریده ی شعر ، بیانیه‌ی پنهان ماست در دلِ صلحی که بوی باروت می‌دهد. این شعر عصاره‌ی مقاومت انسانی است نه فقط مقاومت نظامی و انسان، چیزی فراتر از خاک است. او صاحب حافظه است و صاحب رؤیا و صاحب آینده.

در حافظه‌ی کودکانی که این روزها زیر پتو از صدای آژیر می‌لرزند این آتش‌بس فقط «مکث مرگ» است و ما باید کاری کنیم که آن‌ها صلح را به‌عنوان زندگی بشناسند نه فقط غیاب جنگ.

در حافظه‌ی مادری که با گوشی خاموش تصویر پسر شهیدش را در تاریکی نگاه می‌کند، این صلح چیز زیادی برای بخشیدن ندارد اما هنوز از دل همین ویرانه‌ها، صدای ” احمد شاملو ” برمی‌خیزد که گفت:

“دشنه‌ها بر گلوی آزادی‌ست

و سپیده در چشمان ما

خون‌فشان می‌دمد

نه من نه تو، که ما را سر آن نیست

که سر به تسلیم فرود آریم

ما سرودیم و شب از خویش رمید…”

ما باید فریاد بمانیم ، نه فریاد انتقام بلکه فریاد انسان‌بودن چرا که در دلِ تکلمِ کورباشِ سیاست، هنوز اشاره به اشاره، می‌توان به روشنی روز رسید و هنوز می‌توان از زبان فرهنگ، مسیری گشود که از دل خاک، به باغ برسد.

در آخر، این را باید گفت: “آری، چون صلح می‌کنند، مهیای جنگ باش” اما نه جنگی از جنس مرگ بلکه جنگی برای معنا، برای حافظه و برای زندگی.

ما از شعر عبور نکرده‌ایم؛ما در شعر مانده‌ایم چون جهان بی‌شعر، جهنمی‌ست از جنسِ قدرت بی‌اخلاق و اگر جهان بخواهد نجات پیدا کند باید به صدای بی‌صداها گوش دهد. به صدای زنی که در غزه، لابه‌لای آوار، شعر ” فروغ فرخ زاد ” را از بر می‌خواند: “زندگی شاید آن لحظهٔ مسدودیست/که نگاه من، در نی‌نی چشمان تو خود را ویران میسازد/و در این حسی است/که من آنرا با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت/در اتاقی که به اندازهٔ یک تنهائیست/دل من که به اندازهٔ یک عشق است/به بهانه‌های سادهٔ خوشبختی خود مینگرد/ به زوال زیبای گل‌ها در گلدان/به نهالی که تو در باغچهٔ خانه‌مان کاشته‌ای/و به آواز قناری‌ها/که به اندازهٔ یک پنجره میخوانند/آه..”

این زن، سخنگوی تمدن ماست و صلح، باید به قدِ قامت او باشد نه به اندازه‌ی میزِ مذاکرات ؛ شبیه همان که “فردوسی” در شاهنامه گفت: ” چو شیران در افتند بر گرد جای / نماند به دشمن نه آرام و رای”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا