دلنوشته ای برای مرگ آقای رسانه و رسالت بهروز صالحی و شهر کم کم از تاریخ تهی می شود!

تاریخ انتشار: دوشنبه 1 دی 1399 | 21:02 ب.ظ
دلنوشته ای برای مرگ آقای رسانه و رسالت بهروز صالحی و شهر کم کم از تاریخ تهی می شود! زمان مطالعه: ۲ دقیقه   بعونک یا محی الأموات ،برای من نام بهروز صالحی نامی نامیراست از آن جهت که عمری در شهری محروم با خبر زیست و در ذهن خویش نامی را پیشکسوت تر از وی بیادگار ندارم ابتدای دهه هشتاد بود در اداره ارشاد مسجدسلیمان آنجا که جوانی پر تب و تاب بودم دستم را گرفت و […]
زمان مطالعه: ۲ دقیقه

 

بعونک یا محی الأموات ،برای من نام بهروز صالحی نامی نامیراست از آن جهت که عمری در شهری محروم با خبر زیست و در ذهن خویش نامی را پیشکسوت تر از وی بیادگار ندارم
ابتدای دهه هشتاد بود در اداره ارشاد مسجدسلیمان آنجا که جوانی پر تب و تاب بودم دستم را گرفت و مرا به دفتر خویش
برد و صفحه ادب و فرهنگ ویژه نامه های شهر را بمن داد قبل از آن توسط یارمحمد اسدپور (شاعر بزرگ موج ناب) به منوچهر آتشی در مجله کارنامه معرفی شده بودم و سپس در صفحه باغ باران فجر و حبیب الله بهرامی و هفته نامه آنروزهای همدلی…
کار با صالحی تجربه چهارمم بود در مطبوعات ولی برای یک شهر خوب بود که آنزمان کسانی را معرفی نمودیم که هم اکنون در خوزستان و کشور نامدار شده اند و دو تایی هم به خارج رفته اند..
اکنون تازه با خبر هجرت بهروز صالحی مواجه شده ام…
سالهاست از او بیخبرم از مسجدسلیمان نه!
از شعر بیخبرم ازشهر و رسانه نه!
سالهاست پی خود آمده ام از آنجا که کارون به پاکی آغاز میشود و به اهواز که می رسد الوده میشود!

سالهاست خودم را شناخته ام اطرافم را نه!
سالهاست می نویسم سلام!
بهروز صالحی ! تو هم رفتی و شهر کم کم از تاریخ تهی می شود!

تو! گوشه ای از تاریخ شهر بودی که مکتوب شدی…
سالها درد مسجدسلیمان را به پایتخت مخابره نمودی از آنروز که این شهر با اختصار سه حرف Mis عروس ایران شد تا امروز که فراموشش کرده اند ..

آه بهروز صالحی ! یلدا را دوام آوردی اما نفس های تو به صبح نرسید
به صبح روشن تری از جاودانگی رسیدی
و زمستان را هیچوقت دوست نداشتی که با شروع آن به پایان رسیدی…
پاییز را با همه زردی اش تحمل کردی و آنگاه راز جاودانگی را با یلدا در میان گذاشتی رفتی دورتر از ما بمانی…..

بهروز صالحی! مردن در این روزگار ، مالیاتی ندارد!
زیستن در این روزگار چندان هم مهم نیست
زیستن برای تو که شوقی نداشتی
زیستن برای ما که اواره کلام گشته ایم
خوب شد که بالأخره نفس های تو آرام گشت و حالا بخواب عزیز من!
بخواب آقای رسانه و رسالت ، در شهر من اینقدر نامهای بزرگ هنوز هست که تاریخ یکی یکی تهی از آنان میشود…
من از چند کیلومتر اینورتر حواسم به همه چیز هست….
*خرمشهر را خدا آزاد کرد*
*مسجدسلیمان را خودمان رها کردیم…*

?سعیدآژده یکم دی ماه ۹۹ اهواز زیتون کارمندی

آخرين اخبار
پر بحث ترين
اینستاگرام نخبگان
محل كد آمار